شلاممممممم🥂😉
شلاممممممم🥂😉
ببخشید عشقا نت نداشم😭🥀
ولی الان دست پر اومدم🪭🍒
رمان رُزِ وَحِشی🫦🤑👻
پارت²⁸
از زبون ستاره:
نمیدونم چرا اینجور میشم دوباره چشمام سیاهی میره از زیر میز دستمو بردم سمت دست ساشا برگشت نگاهم کرد درد شکمم در حدی بود ک چشمام پر شده بود ملتمسانه نگاهش کردم دیگه نمیتونستم توی اون جمع باشم اون جمع واسم خفه کننده بود ساشا تا فهمید دم گوشم گفت:چیشده ،با درد ناله کردم:شکمم درد میکنه چشمام سیاهی میره ،بلند شد رفتیم سمت ماشین رفت سمت بیمارستان گفتم:نمیخاد حالم خوبه به دکتر نیازی نیست ،گفت:باید ببینم چیشده دلیل اون خونی که دیدم چی بوده ،رسیدیم دکتر قشنگ برداشته آورده مامایی انگار حامله ام خخ رفتیم تو خوابیدم روی تخت دکتر گفت:پاهاتون باز کن ببینم ،با خجالت پاهامو باز کردم نگاهی کرد گفتم:خانوم دکتر من میدونم پریودم ،سر تکون داد گفت:نه تو پریود نیستی ،با تعجب نگاش کردم سوالاش شروع شد گفت:دیشب سکس خشنی داشتی؟ ،سرمو ب معنی بله تکون دادم با هزار تا خجالت سوال بعدیش:این ماه هم پریود نشدی درسته؟ ،یکم فکر کردم نه نشدم الانم اخرای ماهع چقدر عجیب گفتم:نه ،گفت:من نمیخام ناراحتتون کنم اما،ساشا اومد تو گفت:خانوم دکتر زنم چیشده؟ ،سر تکون داد گفت:متاسفانه بچه اش سقط شده ،ها وات چی داره میگه با چشمای گرد نگاهش کردم بعد به ساشا ساشا ۲برار من تعجب کرده بود گفت:مگه حامله بوده ،دکتر گفت:بله بوده متاسفانه سقط شده ،به شکمم نگاه کردم اشک دیدم رو تار کرده بود شکمم ناز کردم من من یه بچه داشتم ولی نمیدونستم اما اون بچه سقط شده با ساشا به زور از اونجا خارج شدم که گفت:من من چه غلطی کردم ،هق هقام بلند شد گریه میکردمدیدم از گوشه چشم ساشا یه اشک چکید بدون اینکه من متوجه شم سریع پاکش کرد دستشو گذاشت روی پام و بالا پایین کرد گفت:ستاره اینجور گریه نکن بچه منم بوده ،گفتم:تو تو بچمونو کشتی ،گفت:ولی ولی من کاری نکردم من از وجود اون بچه خبر نداشتم حتا حتا خودتم بودی ک منو همراهی میکردی ،داد زدم :نمیخام حتا یه کلمه ازت بشنوم ،بعد از ماشین پیاده شدم رسیده بودیم خونه رفتم سمت اتاقم من احمق فکر میکردم پریودم هی گریه میکردم رفتم خونه روی تخت دراز کشیدم و بعد کل دنیا برام سیاه شد........
ببخشید عشقا نت نداشم😭🥀
ولی الان دست پر اومدم🪭🍒
رمان رُزِ وَحِشی🫦🤑👻
پارت²⁸
از زبون ستاره:
نمیدونم چرا اینجور میشم دوباره چشمام سیاهی میره از زیر میز دستمو بردم سمت دست ساشا برگشت نگاهم کرد درد شکمم در حدی بود ک چشمام پر شده بود ملتمسانه نگاهش کردم دیگه نمیتونستم توی اون جمع باشم اون جمع واسم خفه کننده بود ساشا تا فهمید دم گوشم گفت:چیشده ،با درد ناله کردم:شکمم درد میکنه چشمام سیاهی میره ،بلند شد رفتیم سمت ماشین رفت سمت بیمارستان گفتم:نمیخاد حالم خوبه به دکتر نیازی نیست ،گفت:باید ببینم چیشده دلیل اون خونی که دیدم چی بوده ،رسیدیم دکتر قشنگ برداشته آورده مامایی انگار حامله ام خخ رفتیم تو خوابیدم روی تخت دکتر گفت:پاهاتون باز کن ببینم ،با خجالت پاهامو باز کردم نگاهی کرد گفتم:خانوم دکتر من میدونم پریودم ،سر تکون داد گفت:نه تو پریود نیستی ،با تعجب نگاش کردم سوالاش شروع شد گفت:دیشب سکس خشنی داشتی؟ ،سرمو ب معنی بله تکون دادم با هزار تا خجالت سوال بعدیش:این ماه هم پریود نشدی درسته؟ ،یکم فکر کردم نه نشدم الانم اخرای ماهع چقدر عجیب گفتم:نه ،گفت:من نمیخام ناراحتتون کنم اما،ساشا اومد تو گفت:خانوم دکتر زنم چیشده؟ ،سر تکون داد گفت:متاسفانه بچه اش سقط شده ،ها وات چی داره میگه با چشمای گرد نگاهش کردم بعد به ساشا ساشا ۲برار من تعجب کرده بود گفت:مگه حامله بوده ،دکتر گفت:بله بوده متاسفانه سقط شده ،به شکمم نگاه کردم اشک دیدم رو تار کرده بود شکمم ناز کردم من من یه بچه داشتم ولی نمیدونستم اما اون بچه سقط شده با ساشا به زور از اونجا خارج شدم که گفت:من من چه غلطی کردم ،هق هقام بلند شد گریه میکردمدیدم از گوشه چشم ساشا یه اشک چکید بدون اینکه من متوجه شم سریع پاکش کرد دستشو گذاشت روی پام و بالا پایین کرد گفت:ستاره اینجور گریه نکن بچه منم بوده ،گفتم:تو تو بچمونو کشتی ،گفت:ولی ولی من کاری نکردم من از وجود اون بچه خبر نداشتم حتا حتا خودتم بودی ک منو همراهی میکردی ،داد زدم :نمیخام حتا یه کلمه ازت بشنوم ،بعد از ماشین پیاده شدم رسیده بودیم خونه رفتم سمت اتاقم من احمق فکر میکردم پریودم هی گریه میکردم رفتم خونه روی تخت دراز کشیدم و بعد کل دنیا برام سیاه شد........
۵.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳