اتفاقی؟یا سرنوشتp14
اتفاقی؟یا سرنوشتp14
از زبان ات
+اوفف کوک یااا کوک پاشو
_هیمم چی شده درد داری
+اونو ول کنی دی نیم اومده اینجاست
_پی دی نیم کیه دیگه .. چی . آها..چرا
+فک میکنم ی چیزایی فهمیده چون گفت زود تو و کوک بیاین پایین
_اع باشه پس پا شو بریم
پا شد رفت لباساشو بپوشه پوشید اومد پیشم ک گفت
_پا نمیشی
+ببخشید ک به خاطر خشن بودنتون تو دیشب الان نمیتونم راه برم
_ببخشید بیا کمکت کنم
بعد نیم ساعت
بزور شروع کردم به راحتی رفتن رفتیم اتاق فرمانده فرمانده ها وارد اتاق ک شدیم با قیافه عصبی پی دی نیم مواجه شدیم
+پی دی جون چته
●بیاین بشینین روبه روم
رفتیم نشستیم
●خب بگین ببینم
_دقیقا چی رو
●رابطمون رو
+چ..چی...
●میدونم باهمید
_خب اگه میدونید نیازی نیست توضیح بدیم
●تو مثل ۲۰ سال پیش خیلی روکی کوک
_😏بعضی چیزا هیچ وقت عوض نمیشن
+اونا ولش مشکلی نداری
●من نه ولی فناتیک و مردم اونا هیچ وقت قبول نمیکنن ی بچه ۱۶ ساله با ی مرد ۳۶ ساله قرار بزاره
+ولی ما همدیگرو دوست داریم
●منم همینو میگم خودتون رابطمون رو یواش یواش قطع کنین منم نمیزارم کسی بفهمه
+شوخیت گرفته انقدر راحت از هم جدا شیم دارم میگم دوست داریم همو دوسش دارم دوسم داره
_ات راست میگه به این سادگیاست جدا شدن
●برام مهم نیست اگه جدا نشین خودم دست به کار میشم
+یاااا زندگیه خودمه اینم باید تو تصمیم بگیرید
●حدتو بدون و با من درست حرف بزن وگرنه با ی حرف میندازمت بیرون
_پی دی نیم
●تو ساکت باش
+باورم نمیشه داری با این تحدیدم میکنی
●من حرفمو گفتم خودت بقیشو انجام بده ندیم من میدونم چیکار کنم
و رفت
شروع کردم به گریه کردم دستام داشت میلرزید
+یا چطور میت نه اینجوری باشه چطور میتونم ولت کنم
کوک بغلم کرد و گفت
_هیشش اروم باش ی کاریش میکنیم
۱ هفته بعد
از زبان ات
دیروز با پی دی نیم حرف زدم و با گفته هاش فهمیدم واقعا باید از ات جدا شم وگرنه ات تو دردسر میوفته شایدم صدمه ببینه دوست ندارم چیزیش بشه و اگه کاری نکنم ات قبول نمیکنه ک جدا شیم پس باید ی کاری کنم
از زبان ات
+اوفف کوک یااا کوک پاشو
_هیمم چی شده درد داری
+اونو ول کنی دی نیم اومده اینجاست
_پی دی نیم کیه دیگه .. چی . آها..چرا
+فک میکنم ی چیزایی فهمیده چون گفت زود تو و کوک بیاین پایین
_اع باشه پس پا شو بریم
پا شد رفت لباساشو بپوشه پوشید اومد پیشم ک گفت
_پا نمیشی
+ببخشید ک به خاطر خشن بودنتون تو دیشب الان نمیتونم راه برم
_ببخشید بیا کمکت کنم
بعد نیم ساعت
بزور شروع کردم به راحتی رفتن رفتیم اتاق فرمانده فرمانده ها وارد اتاق ک شدیم با قیافه عصبی پی دی نیم مواجه شدیم
+پی دی جون چته
●بیاین بشینین روبه روم
رفتیم نشستیم
●خب بگین ببینم
_دقیقا چی رو
●رابطمون رو
+چ..چی...
●میدونم باهمید
_خب اگه میدونید نیازی نیست توضیح بدیم
●تو مثل ۲۰ سال پیش خیلی روکی کوک
_😏بعضی چیزا هیچ وقت عوض نمیشن
+اونا ولش مشکلی نداری
●من نه ولی فناتیک و مردم اونا هیچ وقت قبول نمیکنن ی بچه ۱۶ ساله با ی مرد ۳۶ ساله قرار بزاره
+ولی ما همدیگرو دوست داریم
●منم همینو میگم خودتون رابطمون رو یواش یواش قطع کنین منم نمیزارم کسی بفهمه
+شوخیت گرفته انقدر راحت از هم جدا شیم دارم میگم دوست داریم همو دوسش دارم دوسم داره
_ات راست میگه به این سادگیاست جدا شدن
●برام مهم نیست اگه جدا نشین خودم دست به کار میشم
+یاااا زندگیه خودمه اینم باید تو تصمیم بگیرید
●حدتو بدون و با من درست حرف بزن وگرنه با ی حرف میندازمت بیرون
_پی دی نیم
●تو ساکت باش
+باورم نمیشه داری با این تحدیدم میکنی
●من حرفمو گفتم خودت بقیشو انجام بده ندیم من میدونم چیکار کنم
و رفت
شروع کردم به گریه کردم دستام داشت میلرزید
+یا چطور میت نه اینجوری باشه چطور میتونم ولت کنم
کوک بغلم کرد و گفت
_هیشش اروم باش ی کاریش میکنیم
۱ هفته بعد
از زبان ات
دیروز با پی دی نیم حرف زدم و با گفته هاش فهمیدم واقعا باید از ات جدا شم وگرنه ات تو دردسر میوفته شایدم صدمه ببینه دوست ندارم چیزیش بشه و اگه کاری نکنم ات قبول نمیکنه ک جدا شیم پس باید ی کاری کنم
۱۰.۸k
۱۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.