my mafia lover part 1
سن ها رو یادم رفت بگم تهیونگ :۲۸
لونا: ۱۶
یارا: ۱۸
جونگکوک:۲۷
هیونسوک : ۳۴
یونا :۲۱
بابای تهیونگ : ۵۶
.
.
.
.
.
.
.
(لونا ویو )
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم چند ثانیه به سقف خیره شدم آخه این چه زندگی ای بود که من داشتم همه ش بدبختی هوففف بلاخره از روی تختم بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم و کارای لازم رو انجام دادم و رفتم که دوش بگیرم وقتی اومدم بیرون لباسمو با یونیفرم مدرسه عوض کردم و موهامو خشک کردم به پوستم رسیدم موهام رو پشت سرم گوجه ای بستم و بعد از اون تختم رو مرتب کردم و رفتم که صبحونه مو آماده کنم وقتی که وارد آشپزخونه شدم شروع کردم به درست کردن پنکیک وقتی آماده ش کردم نشستم روی صندلی و شروع کردم به خوردن صبحانه وقتی تمومش کردم و ظرف هامو شستم و رفتم یکم تینت زدم پوست من خیلی سفید بود واسه همین هیچی به پوستم نمیزدم وسایلم رو برداشتم و کفش هامو پوشیدم و رفتم بیرون از خونه پیاده رفتم از اونجایی که زمستون بود هوا بارونی و برفی بود و خیلی سرد بود پس باید لباس گرم میپوشیدم منم یه سویشرت سیاه رنگ و شال گردن کرمی رنگی پوشیدم و کلاه گربه ایم رو سرم کرده بودم رسیدم مدرسه و یارا رو دیدم
+یارااااا
^لونااااا
+خوبی؟
^آره خوبم ممنون
^لونا دلم برات تنگ شده بود
+منم همینطور
همو بغل کردیم و رفتیم سر کلاس
(پرش زمانی به بعد مدرسه )
از یارا خداحافظی کردم بخاطر اینکه هوا خیلی سرد بود باید میرفتم سمت اتوبوس داشتم میرفتم که یه ون مشکی رنگ دیدم پشت سرم بود داشت دنبالم میکرد اولش فکر کردم راهش با من یکیه که یهو یکی منو از پشت گرفت دستمال رو دور دهنم گزاشت و دیگه هیچی احساس نکردم و سیاهی مطلق ....
لونا: ۱۶
یارا: ۱۸
جونگکوک:۲۷
هیونسوک : ۳۴
یونا :۲۱
بابای تهیونگ : ۵۶
.
.
.
.
.
.
.
(لونا ویو )
با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم چند ثانیه به سقف خیره شدم آخه این چه زندگی ای بود که من داشتم همه ش بدبختی هوففف بلاخره از روی تختم بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم و کارای لازم رو انجام دادم و رفتم که دوش بگیرم وقتی اومدم بیرون لباسمو با یونیفرم مدرسه عوض کردم و موهامو خشک کردم به پوستم رسیدم موهام رو پشت سرم گوجه ای بستم و بعد از اون تختم رو مرتب کردم و رفتم که صبحونه مو آماده کنم وقتی که وارد آشپزخونه شدم شروع کردم به درست کردن پنکیک وقتی آماده ش کردم نشستم روی صندلی و شروع کردم به خوردن صبحانه وقتی تمومش کردم و ظرف هامو شستم و رفتم یکم تینت زدم پوست من خیلی سفید بود واسه همین هیچی به پوستم نمیزدم وسایلم رو برداشتم و کفش هامو پوشیدم و رفتم بیرون از خونه پیاده رفتم از اونجایی که زمستون بود هوا بارونی و برفی بود و خیلی سرد بود پس باید لباس گرم میپوشیدم منم یه سویشرت سیاه رنگ و شال گردن کرمی رنگی پوشیدم و کلاه گربه ایم رو سرم کرده بودم رسیدم مدرسه و یارا رو دیدم
+یارااااا
^لونااااا
+خوبی؟
^آره خوبم ممنون
^لونا دلم برات تنگ شده بود
+منم همینطور
همو بغل کردیم و رفتیم سر کلاس
(پرش زمانی به بعد مدرسه )
از یارا خداحافظی کردم بخاطر اینکه هوا خیلی سرد بود باید میرفتم سمت اتوبوس داشتم میرفتم که یه ون مشکی رنگ دیدم پشت سرم بود داشت دنبالم میکرد اولش فکر کردم راهش با من یکیه که یهو یکی منو از پشت گرفت دستمال رو دور دهنم گزاشت و دیگه هیچی احساس نکردم و سیاهی مطلق ....
۸.۳k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.