"•عشق خونی•" "•پارت6•"
بچه ها قسمت اولش داخل ویدئو هست قبل اینکه بخونید اول قسمت داخل ویدئو رو بخونید:)
قسمت ششم: بوی خون
با بوی شیرینی که فضا رو پر کرده بود و مشامم رو نوازش میکرد، چشمام رو باز کردم. اخمی کردم، این بوی شیرین خون قطعا مال سایاس. از غلظت بو، معلومه باز بلایی سر خودش اورده -_- از روی تختم بلند شدم و به اینکه فقط یک شلوارک مشکی پامه و لباس هم ندارم توجه نکردم و از اتاق رفتم بیرون. برخلاف انتظارم بو اصلا از سمت اتاق سایا نبود. دنبال منشا بو گشتم که رسیدم به اتاقی که نمی دونستم مال کیه اب دهنم رو به سختی قورت دادم، بوی خون هرکی هس زیادی شیرینه. در رو که نیمه باز بود، کامل بدون سر و صدا باز کردم و با تعجب به شخص رو به روم خیره شدم. اریکا(ملیسا): اخ لعنتی، ینی هیچ چیز بدرد بخوری نیس من زخمم رو بپوشونم؟! #_# لبمو حرصی گزیدم که یهو متوجه سایه ای شدم که روم افتاده و نفس های کش داری که از پشت سرم میشنوم. به سختی و با ترس چرخیدم که با جیمین مواجه شدم! نگاه بی حسش رسید به زخم دستم، پوزخندی زد و یهو مچ دست زخمیم رو گرفت و به سمت خودش کشید و مجبورم کرد بایستم. وحشت زده نگاش کردم که سرش رو کج کرد و با تردید زبونش رو روی خون های کف دستم کشید. پوزخندش پررنگ تر شد و یکباره به دیوار کبوندتم که از دردی که کمرم متحمل شد، اخ ریزی گفتم.دستمو کنار سرم قرار داد و دست دیگش رو تکیه گاه دیوار کرد و من کامل توی حصارش گیر افتاده بودم. بهم نزدیک شد و کنار گوشم زمزمه کرد ـــ چطور دختر یک مافیای بزرگ خوناشام...بو و طعم خونش انقدر شیرینه؟! پوزخندی زد ـــ فکر نمی کردم یک دورگه باشی، ولی زیادم بد نشد در واقع من از پیدا کردن یک منبع غذای جدید خوشحال میشم! اب دهنم رو به سختی قورت دادم و با صدایی که انگار از توی چاه میومد گفتم ـــ لطفا...بذار..برم. لیسی به لاله ی گوشم زد که مور مورم شد. سرش رو توی گردنم فرو کرد و نفس عمیقی کشید که از بازدم نفسش حس کردم گردنم اتیش گرفت.
دندونای تیزش که پوست گردنم رو شکافتند، سوزش وحشتناکی سراسر وجودم رو فرا گرفت. دست ازادم رو روی سینه لختش گذاشتم و سعی کردم هلش بدم که بیشتر بهم چسبید. بدنش کاملا مماس بدنم بود و حتی میتونستم عضوش رو هم حس کنم. نفسم حبس شده بود و به خاطر احساس ضعف سرم گیج میرف. دندوناش رو کشید بیرون و این بار روی قسمت بالای سینم متمرکز شد. صدای خشکش رو شنیدم که گفت ـــ تکون نخور! بعد هم مشغول خون خوردن شد. حرصی و با اخم نگاش کردم، حیف گیرم انداختی وگرنه یک لگد میزدم پایین تنت،حالت جا بیا بچه پرو-_-
هرچقدر مقاومت میکردم فایده ای نداشت، چشمام کم کم داشت اسیر خواب میشد. بالای سینم رو لیسید که ناله ریزی کردم. نگاهی بهم انداخت، به سختی سرم رو بالا گرفتم و به چشمای خمارش که انگار داشت ذوبم میکرد نگاه کردم. من ـــ تمومش...کن. بذار...ب... با کوبیده شدن لباش روی لبام، جملم نصفه موند. با چشمای از حدقه بیرون زده به چشمای نیمه بازش خیره شدم. با هر مکی که به لبام میزد، دل ضعفم بیشتر میشد و حالمم بدتر میشد. چشمای خودمم از بی حالی بسته شد. گاز کوچیکی از لب پایینیم گرفت و با مک محکمش به بوسه اجباری خاتمه داد. پاهام سست شده بودن و قدرت ایستادن نداشتم
محکم از بازوی عضله ایش گرفتم و سرمو به سینه صفت و محکمش تکیه دادم. موهامو کنار زد و دوباره سرش رو توی گردنم فرو برد و نفسای کش دار کشید. لباش که روی پوست گردنم نشست، برق از سرم پرید. مک های محکمی میزد و گردنم رو مارک دار میکرد. دیگه نتونستم تحمل کنم و قبل از اینکه بفهمم، بیهوش شدم....
لایک یادتون نره
قسمت ششم: بوی خون
با بوی شیرینی که فضا رو پر کرده بود و مشامم رو نوازش میکرد، چشمام رو باز کردم. اخمی کردم، این بوی شیرین خون قطعا مال سایاس. از غلظت بو، معلومه باز بلایی سر خودش اورده -_- از روی تختم بلند شدم و به اینکه فقط یک شلوارک مشکی پامه و لباس هم ندارم توجه نکردم و از اتاق رفتم بیرون. برخلاف انتظارم بو اصلا از سمت اتاق سایا نبود. دنبال منشا بو گشتم که رسیدم به اتاقی که نمی دونستم مال کیه اب دهنم رو به سختی قورت دادم، بوی خون هرکی هس زیادی شیرینه. در رو که نیمه باز بود، کامل بدون سر و صدا باز کردم و با تعجب به شخص رو به روم خیره شدم. اریکا(ملیسا): اخ لعنتی، ینی هیچ چیز بدرد بخوری نیس من زخمم رو بپوشونم؟! #_# لبمو حرصی گزیدم که یهو متوجه سایه ای شدم که روم افتاده و نفس های کش داری که از پشت سرم میشنوم. به سختی و با ترس چرخیدم که با جیمین مواجه شدم! نگاه بی حسش رسید به زخم دستم، پوزخندی زد و یهو مچ دست زخمیم رو گرفت و به سمت خودش کشید و مجبورم کرد بایستم. وحشت زده نگاش کردم که سرش رو کج کرد و با تردید زبونش رو روی خون های کف دستم کشید. پوزخندش پررنگ تر شد و یکباره به دیوار کبوندتم که از دردی که کمرم متحمل شد، اخ ریزی گفتم.دستمو کنار سرم قرار داد و دست دیگش رو تکیه گاه دیوار کرد و من کامل توی حصارش گیر افتاده بودم. بهم نزدیک شد و کنار گوشم زمزمه کرد ـــ چطور دختر یک مافیای بزرگ خوناشام...بو و طعم خونش انقدر شیرینه؟! پوزخندی زد ـــ فکر نمی کردم یک دورگه باشی، ولی زیادم بد نشد در واقع من از پیدا کردن یک منبع غذای جدید خوشحال میشم! اب دهنم رو به سختی قورت دادم و با صدایی که انگار از توی چاه میومد گفتم ـــ لطفا...بذار..برم. لیسی به لاله ی گوشم زد که مور مورم شد. سرش رو توی گردنم فرو کرد و نفس عمیقی کشید که از بازدم نفسش حس کردم گردنم اتیش گرفت.
دندونای تیزش که پوست گردنم رو شکافتند، سوزش وحشتناکی سراسر وجودم رو فرا گرفت. دست ازادم رو روی سینه لختش گذاشتم و سعی کردم هلش بدم که بیشتر بهم چسبید. بدنش کاملا مماس بدنم بود و حتی میتونستم عضوش رو هم حس کنم. نفسم حبس شده بود و به خاطر احساس ضعف سرم گیج میرف. دندوناش رو کشید بیرون و این بار روی قسمت بالای سینم متمرکز شد. صدای خشکش رو شنیدم که گفت ـــ تکون نخور! بعد هم مشغول خون خوردن شد. حرصی و با اخم نگاش کردم، حیف گیرم انداختی وگرنه یک لگد میزدم پایین تنت،حالت جا بیا بچه پرو-_-
هرچقدر مقاومت میکردم فایده ای نداشت، چشمام کم کم داشت اسیر خواب میشد. بالای سینم رو لیسید که ناله ریزی کردم. نگاهی بهم انداخت، به سختی سرم رو بالا گرفتم و به چشمای خمارش که انگار داشت ذوبم میکرد نگاه کردم. من ـــ تمومش...کن. بذار...ب... با کوبیده شدن لباش روی لبام، جملم نصفه موند. با چشمای از حدقه بیرون زده به چشمای نیمه بازش خیره شدم. با هر مکی که به لبام میزد، دل ضعفم بیشتر میشد و حالمم بدتر میشد. چشمای خودمم از بی حالی بسته شد. گاز کوچیکی از لب پایینیم گرفت و با مک محکمش به بوسه اجباری خاتمه داد. پاهام سست شده بودن و قدرت ایستادن نداشتم
محکم از بازوی عضله ایش گرفتم و سرمو به سینه صفت و محکمش تکیه دادم. موهامو کنار زد و دوباره سرش رو توی گردنم فرو برد و نفسای کش دار کشید. لباش که روی پوست گردنم نشست، برق از سرم پرید. مک های محکمی میزد و گردنم رو مارک دار میکرد. دیگه نتونستم تحمل کنم و قبل از اینکه بفهمم، بیهوش شدم....
لایک یادتون نره
۶۱.۹k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱