معبود پرستیدنیِ م؛
معبود پرستیدنیِم؛
امروز دقایقی بیشتر تو را پرستیدم ! بر تلاطم امواج دریا خیره و چشم انتظارت مینشینم.
نفسهایم با امواج یکی میشود و تو را تمنا میکنم ! زندگی ام در اقیانوس خروشان چشمانت گم شده.
بعدی از تو وجود نخواهد داشت نعناع،
من از تمامِ چیز هایم برای تو خواهم گذشت،از ترسی که مدتها با من است میگذرم و یا از باارزشمندترین چیزهایم که خاطراتی پررنگ در زندگی ام هم همینطور.
کلمات،کوچک،محدود و ناتوان در توصیف حسهای من به توست دخترکشیرینم.
چگونه یک کلمه میتواند احساساتی که در من طوفانی از دریا ایجاد کرده را توصیف کند؟!
عشقِ تو مانند یک مادهی مخدر بود.
در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم مطلق به من دست داد.
روز به روز بیشتر خواستمت؛هنوز معتادت نشده بودم اما از احساسی که در کنار تو تجربه میکردم خوشم میآمد.
مثل بچهای بودم که نمیخواست عروسک نازنینش را زمین بگذارد تا مبادا کودک دیگری آن را تصاحب کند.
تمام خوشیهایم در تو خلاصه میشد.
تمامخندهایمدرتوخلاصهمیشد.
تماموجودمدرتوخلاصهمیشد.
تمامزندگیمدرتوخلاصهمیشد.
تمامزیباییهایجهانمتعلقبهدخترکپرستیدنیمهست.
تمام بدیها از تو دور بود.
اگر در دسترسم نبودی همان احساسی رو داشتم که معتادهای خمار داشتند.
خمارم...
خمارِ تنت؛
خمارِ بویت؛
خمارِ لبخندت؛
خمارِ صدایت؛
خمارِ چشمان قهوهایت؛
خمارِ آن موهای شکلاتیِدلربایتدلبرکم،
خمارِ وجودت.
میدانی که یک معتاد برای بدست آوردن موادش تن به هرکاری میهد.
تنم درد میکند؛بیا،میخواهم تن به تنِ تو دهم نیلوفر آبیِ من.
آن لبان
از آن پيشتر که بگويد
شنيدنيست.
آن دستها
بيش از آنکه گيرنده باشد
ميبخشد.
آن چشمها
پيش از آنکه نگاهي باشد
تماشائيست.
قشنگترین روز زمانی بود که عشق ورزیدنِ من به تو شروع شد.
امروز دقایقی بیشتر تو را پرستیدم ! بر تلاطم امواج دریا خیره و چشم انتظارت مینشینم.
نفسهایم با امواج یکی میشود و تو را تمنا میکنم ! زندگی ام در اقیانوس خروشان چشمانت گم شده.
بعدی از تو وجود نخواهد داشت نعناع،
من از تمامِ چیز هایم برای تو خواهم گذشت،از ترسی که مدتها با من است میگذرم و یا از باارزشمندترین چیزهایم که خاطراتی پررنگ در زندگی ام هم همینطور.
کلمات،کوچک،محدود و ناتوان در توصیف حسهای من به توست دخترکشیرینم.
چگونه یک کلمه میتواند احساساتی که در من طوفانی از دریا ایجاد کرده را توصیف کند؟!
عشقِ تو مانند یک مادهی مخدر بود.
در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم مطلق به من دست داد.
روز به روز بیشتر خواستمت؛هنوز معتادت نشده بودم اما از احساسی که در کنار تو تجربه میکردم خوشم میآمد.
مثل بچهای بودم که نمیخواست عروسک نازنینش را زمین بگذارد تا مبادا کودک دیگری آن را تصاحب کند.
تمام خوشیهایم در تو خلاصه میشد.
تمامخندهایمدرتوخلاصهمیشد.
تماموجودمدرتوخلاصهمیشد.
تمامزندگیمدرتوخلاصهمیشد.
تمامزیباییهایجهانمتعلقبهدخترکپرستیدنیمهست.
تمام بدیها از تو دور بود.
اگر در دسترسم نبودی همان احساسی رو داشتم که معتادهای خمار داشتند.
خمارم...
خمارِ تنت؛
خمارِ بویت؛
خمارِ لبخندت؛
خمارِ صدایت؛
خمارِ چشمان قهوهایت؛
خمارِ آن موهای شکلاتیِدلربایتدلبرکم،
خمارِ وجودت.
میدانی که یک معتاد برای بدست آوردن موادش تن به هرکاری میهد.
تنم درد میکند؛بیا،میخواهم تن به تنِ تو دهم نیلوفر آبیِ من.
آن لبان
از آن پيشتر که بگويد
شنيدنيست.
آن دستها
بيش از آنکه گيرنده باشد
ميبخشد.
آن چشمها
پيش از آنکه نگاهي باشد
تماشائيست.
قشنگترین روز زمانی بود که عشق ورزیدنِ من به تو شروع شد.
۶.۵k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.