رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
پارت ۲۱
ویو یونگی:
~عادیه.......خب از پله ها افتادی رو لیوان ها
*اها........شما چیکاره منید؟
~ خب...... ام راستش ببین ما دوستاتیم تو حافظتو از دست دادی
* چطوری بهتون اعتماد کنم؟
~دلیلی داره یه پسر غریبه رو نجات بدیم؟ حتما پیشمون بودی که دیدمت و دوست داشتیم و میشناختیمت که نجاتت دادیم
* راست میگی خب اسماتون چیه؟
~ اون جونگکوکه.......اون تهیونگه..... اون جیهوپه.......منو هیونگ صدا کن نیاز نیست اسممو بدونی
*باشه هیونگ(لبخند)
خیلی دلم میخواست ببوسمش یک ساله طعم لبای شیرینشو حس نکردم
* من کی مرخص میشم؟
~ فک کنم فردا پس فردا
* باشه هیونگ
هیونگ گفتنش اذیتم میکرد اه منه احمق چرا گفتم بهم بگه هیونگ
ولی بهتره اسممو ندونه
فلش بک به یک هفته بعد:
ویو یونگی:
۶ روز پیش جیمین مرخص شد و اومد خونه من
رابطه امون بهتر شده بود و کاملا بهم اعتماد داشت
*هیونگگگگ.......کجایی؟
~ جانم اینجام بگو جوجه
* هیونگ میخوام یه چیزی بگم بهت
~ بگو عزیزم بگو
* هیونگ میشه بشینم؟
~ بشین
در کمال تعجب اومد نشست رو پاهام و دستش و دور گردنم اویزون کرد
* یونگی
~ چ.......چی گفتی الان؟
*یه پسر به اسم یونگی همش میاد تو ذهنم چهرش رو اصلا نمیتونم ببینم و این همش اذیتم میکنه
جیهوپ و جونگکوک و تهیونگ هم میان تو ذهنم ولی چهرشون رو میبینم
ولی اون پسره رو نمیتونم بیینم
خیلی باهام صمیمی بود میبوسیدم باهام خیلی مهربون بود
حتی چند بار رابطه داشتیم
اینا رو یادمه ولی بعضی چیزارو یادم نمیاد
وقتی میخوابم صداش تو گوشم میپیچه همش گریه میکنه و میگه* بیدار شو امگا کوچولوم تنهام نذار*حس میکنم عاشق هم بودیم اگه کل خاطراتم باهاش یادم نیاد حس میکنم بازم عاشقشم
~ سعی کن فراموشش کنی
* چرا؟
~ همین که گفتم
* باشه
اهههه لعنتی حش.......ریم کرده بود
عرق کرده بودم و نفس نفس میزدم
* چیزی شده هیونگ؟
~ نه.......میشه از رو پاهام بلند شی؟ داری حش....ریم میکنی کوچولو
سریع پاشد و گفت
* ببخشیددد
~ چیزی نیس بابا
بریم بخوابیم؟
* بریم
پاشدیم و رفتیم اتاق من
دراز کشید رو تخت از پشت بغلش کردم و سرمو بردم تو گردنش
*هیونگ؟ خیلی درد داره؟
~ یکم......زیاد نیست
ویو جیمین:
تو بغل هیونگ بودم که خوابم برد
ویو جیمین صبح روز بعد:
از خواب پریدم و به لباسام که به خاطر عرق کردنم به بدنم چسبیده بود نگاه کردم
بازم خواب یونگیو رو دیده بودم
ولی با این تفاوت که اینبار چهره اشو دیدم
هیونگ بود
برگشتم طرفش که دیدم خوابه
دستمو گذاشتم رو صورتش
به خودم که اومدم دیدم دارم گریه میکنم
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر گریه
ادامه دارد......
پارت ۲۱
ویو یونگی:
~عادیه.......خب از پله ها افتادی رو لیوان ها
*اها........شما چیکاره منید؟
~ خب...... ام راستش ببین ما دوستاتیم تو حافظتو از دست دادی
* چطوری بهتون اعتماد کنم؟
~دلیلی داره یه پسر غریبه رو نجات بدیم؟ حتما پیشمون بودی که دیدمت و دوست داشتیم و میشناختیمت که نجاتت دادیم
* راست میگی خب اسماتون چیه؟
~ اون جونگکوکه.......اون تهیونگه..... اون جیهوپه.......منو هیونگ صدا کن نیاز نیست اسممو بدونی
*باشه هیونگ(لبخند)
خیلی دلم میخواست ببوسمش یک ساله طعم لبای شیرینشو حس نکردم
* من کی مرخص میشم؟
~ فک کنم فردا پس فردا
* باشه هیونگ
هیونگ گفتنش اذیتم میکرد اه منه احمق چرا گفتم بهم بگه هیونگ
ولی بهتره اسممو ندونه
فلش بک به یک هفته بعد:
ویو یونگی:
۶ روز پیش جیمین مرخص شد و اومد خونه من
رابطه امون بهتر شده بود و کاملا بهم اعتماد داشت
*هیونگگگگ.......کجایی؟
~ جانم اینجام بگو جوجه
* هیونگ میخوام یه چیزی بگم بهت
~ بگو عزیزم بگو
* هیونگ میشه بشینم؟
~ بشین
در کمال تعجب اومد نشست رو پاهام و دستش و دور گردنم اویزون کرد
* یونگی
~ چ.......چی گفتی الان؟
*یه پسر به اسم یونگی همش میاد تو ذهنم چهرش رو اصلا نمیتونم ببینم و این همش اذیتم میکنه
جیهوپ و جونگکوک و تهیونگ هم میان تو ذهنم ولی چهرشون رو میبینم
ولی اون پسره رو نمیتونم بیینم
خیلی باهام صمیمی بود میبوسیدم باهام خیلی مهربون بود
حتی چند بار رابطه داشتیم
اینا رو یادمه ولی بعضی چیزارو یادم نمیاد
وقتی میخوابم صداش تو گوشم میپیچه همش گریه میکنه و میگه* بیدار شو امگا کوچولوم تنهام نذار*حس میکنم عاشق هم بودیم اگه کل خاطراتم باهاش یادم نیاد حس میکنم بازم عاشقشم
~ سعی کن فراموشش کنی
* چرا؟
~ همین که گفتم
* باشه
اهههه لعنتی حش.......ریم کرده بود
عرق کرده بودم و نفس نفس میزدم
* چیزی شده هیونگ؟
~ نه.......میشه از رو پاهام بلند شی؟ داری حش....ریم میکنی کوچولو
سریع پاشد و گفت
* ببخشیددد
~ چیزی نیس بابا
بریم بخوابیم؟
* بریم
پاشدیم و رفتیم اتاق من
دراز کشید رو تخت از پشت بغلش کردم و سرمو بردم تو گردنش
*هیونگ؟ خیلی درد داره؟
~ یکم......زیاد نیست
ویو جیمین:
تو بغل هیونگ بودم که خوابم برد
ویو جیمین صبح روز بعد:
از خواب پریدم و به لباسام که به خاطر عرق کردنم به بدنم چسبیده بود نگاه کردم
بازم خواب یونگیو رو دیده بودم
ولی با این تفاوت که اینبار چهره اشو دیدم
هیونگ بود
برگشتم طرفش که دیدم خوابه
دستمو گذاشتم رو صورتش
به خودم که اومدم دیدم دارم گریه میکنم
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر گریه
ادامه دارد......
۱.۷k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.