بر سره کوهی نشسته ام.
بر سره کوهی نشسته ام.
آهو ها در دشت پرسه میزنندُ ابراها همچو فرصت های از دست دادهام میگذرند.
در رویایی که نمیپنداشتم واقعی باشد اما با تمامم آنجا را زندگی کردم
چه شد ؟ کجا رفت؟ آن روایی دوست داشتنی و شیرین کودکی
به دریاچه ی ساخته شده از باران نگاه میکنم . .
موجی آرام و خودی در درون آن پرسه میزند. .
درختی به رنگ قهوه ای تیره تا قد آسمان ها قد کشیده بود . .
به برف نارنجی و قرمز رنگی که زیر درخت شده بود نگاه میکنم . .
به سمت آن برگ ها اگر بروم . .
یعنی برای اولین بار در واقعیت آن دل داده ی خرگوش کوچک را ملاقات میکنم؟
همانی که در رویای دخترک به او قول ساخت آن تاج برگی را داده بود . .
کی خواهد رسید؟
اولین دیدار کی خواهد بود؟
کسی چه میداند!
آهو ها در دشت پرسه میزنندُ ابراها همچو فرصت های از دست دادهام میگذرند.
در رویایی که نمیپنداشتم واقعی باشد اما با تمامم آنجا را زندگی کردم
چه شد ؟ کجا رفت؟ آن روایی دوست داشتنی و شیرین کودکی
به دریاچه ی ساخته شده از باران نگاه میکنم . .
موجی آرام و خودی در درون آن پرسه میزند. .
درختی به رنگ قهوه ای تیره تا قد آسمان ها قد کشیده بود . .
به برف نارنجی و قرمز رنگی که زیر درخت شده بود نگاه میکنم . .
به سمت آن برگ ها اگر بروم . .
یعنی برای اولین بار در واقعیت آن دل داده ی خرگوش کوچک را ملاقات میکنم؟
همانی که در رویای دخترک به او قول ساخت آن تاج برگی را داده بود . .
کی خواهد رسید؟
اولین دیدار کی خواهد بود؟
کسی چه میداند!
۸۱۲
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.