فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:82
.............................................................
کره شمالی عمارت/
همه بیدار شده بودن دایون و جیسو یه صبحونه ساده درست کرده بودن عمارت مثل همیشه نبود دایون جیمین و کوک رو اذیت نمیکرد رزی و لیسا نمیخندیدن جیسو هم مثل قبلا با حرفای شیرینش همه رو خوشحال نمیکرد!
سکوت کرده بودن و غذاشونو میخوردن امروز جین و کانگ هی میومدن اونجا و زن بچه ی کانگ هی هم همراهشون دایون ناراحت بود باورش نمیشد بهترین دوستش الان توی خطره و کسی که عاشقشه تا چند ساعت دیگه با بچه هاش و زنش میاد اینجا سکوت کل عمارت رو گرفته بود لیسا دیگه نمیتونست بیشتر از این خودشو نگهداره برای همین با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن
لیسا: دلم برای جنی اونی و اون کون درازه تنگ شده*گریه*
رزی: لیسا یا گریه نکن مطمئنم زودبرمیگردن!
جیسو: یا نگران نباش!
.........
سویونگ: توروخداا*مظلوم*
سویونگ داشت التماس میکرد تا تهیونگ و جنی باخاش برن بیرون و داخل روستا بگردن اما تهیونگ میگفت که اونجا خطرناکه
سویونگ: اوپااا! اینجا هیچکس تلفزیون یا گوشی نگاه نمیکنهه من درباره اینجا تحقیق کردم
جنی: سویونگا ممکنه یکی بشناستمون
سویونگ: اونی لطفاً
جنی: چرا من نمیتونم به تو بگم نه؟!
سویونگ: مرسی اونیی*لبخند*
تهیونگ: فقط نیم ساعت!
سویونگ: اوکیـــــــــی
از خونه زدن بیرون جنی با هزارتا بدبختی سویونگ رو راضی کرده بود که لباساشو عوض کنه.. وارد روستا شدن جای قشنگی بود بعضی از مردم داشتن در مزرعه ها کار می کردن بعضی ها هم داخل مغازه ها بودن بچه های کوچک و کیوت درحال بازی کردن بودن ناخودآگاه لبخند روی لب جنی اومد
(ژاپنی میحرفن)
سویونگ: سلام آقا
..: او سلام دخترم
سویونگ: ببخشید خونه خانم ژانهی رو کجا میتونم پیدا کنم ؟!
..: بالای اون تپه هستش دخترم
سویونگ: ممنونم*لبخند*
تهیونگ: وایسا ببینم کجا داری میبری مارو؟! این یاروعه که گفتی کیه؟!
سویونگ: بعدا میفهمی الانم دنبالم بیاین
جنی: آخرش این مارو به کشتن میده
سویونگ: نترسید خودمم باهاتونم خودمونو به کشتن نمیدم
بعد کلی راه رفتن و طی کردن۲۰۰پله بلاخره رسیدن کلبه کوچکی اونجا بود که کلمات نامفهومی روی در نوشته شده بود
جنی: اینجا دیگه کدوم خراب شده ایه؟!
سویونگ:
لایک30
کامنت30
پارت:82
.............................................................
کره شمالی عمارت/
همه بیدار شده بودن دایون و جیسو یه صبحونه ساده درست کرده بودن عمارت مثل همیشه نبود دایون جیمین و کوک رو اذیت نمیکرد رزی و لیسا نمیخندیدن جیسو هم مثل قبلا با حرفای شیرینش همه رو خوشحال نمیکرد!
سکوت کرده بودن و غذاشونو میخوردن امروز جین و کانگ هی میومدن اونجا و زن بچه ی کانگ هی هم همراهشون دایون ناراحت بود باورش نمیشد بهترین دوستش الان توی خطره و کسی که عاشقشه تا چند ساعت دیگه با بچه هاش و زنش میاد اینجا سکوت کل عمارت رو گرفته بود لیسا دیگه نمیتونست بیشتر از این خودشو نگهداره برای همین با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن
لیسا: دلم برای جنی اونی و اون کون درازه تنگ شده*گریه*
رزی: لیسا یا گریه نکن مطمئنم زودبرمیگردن!
جیسو: یا نگران نباش!
.........
سویونگ: توروخداا*مظلوم*
سویونگ داشت التماس میکرد تا تهیونگ و جنی باخاش برن بیرون و داخل روستا بگردن اما تهیونگ میگفت که اونجا خطرناکه
سویونگ: اوپااا! اینجا هیچکس تلفزیون یا گوشی نگاه نمیکنهه من درباره اینجا تحقیق کردم
جنی: سویونگا ممکنه یکی بشناستمون
سویونگ: اونی لطفاً
جنی: چرا من نمیتونم به تو بگم نه؟!
سویونگ: مرسی اونیی*لبخند*
تهیونگ: فقط نیم ساعت!
سویونگ: اوکیـــــــــی
از خونه زدن بیرون جنی با هزارتا بدبختی سویونگ رو راضی کرده بود که لباساشو عوض کنه.. وارد روستا شدن جای قشنگی بود بعضی از مردم داشتن در مزرعه ها کار می کردن بعضی ها هم داخل مغازه ها بودن بچه های کوچک و کیوت درحال بازی کردن بودن ناخودآگاه لبخند روی لب جنی اومد
(ژاپنی میحرفن)
سویونگ: سلام آقا
..: او سلام دخترم
سویونگ: ببخشید خونه خانم ژانهی رو کجا میتونم پیدا کنم ؟!
..: بالای اون تپه هستش دخترم
سویونگ: ممنونم*لبخند*
تهیونگ: وایسا ببینم کجا داری میبری مارو؟! این یاروعه که گفتی کیه؟!
سویونگ: بعدا میفهمی الانم دنبالم بیاین
جنی: آخرش این مارو به کشتن میده
سویونگ: نترسید خودمم باهاتونم خودمونو به کشتن نمیدم
بعد کلی راه رفتن و طی کردن۲۰۰پله بلاخره رسیدن کلبه کوچکی اونجا بود که کلمات نامفهومی روی در نوشته شده بود
جنی: اینجا دیگه کدوم خراب شده ایه؟!
سویونگ:
لایک30
کامنت30
۷.۷k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.