رویایی همانند کابوس پارت 55
#nika
نیکا=پشمامم
متین=قابل نداشت حالا بوسم کن
نیکا=میزنم صدا بز بدی
بعد رفتم بیرون ......
🌀فلش بک حال🌀
سریع بلند شدم رفتم سمت در سنجاق سرم و کردم تو قفل در ور رفتم بسم الله گفتم چرخوندم
بعد در و هل دادم که باز شد از خوشحالی میخواستم جیغ بزنم یسسسسس
بلند شدم سنجاق سرمو بوسیدم انداختمتو موهام
رفتم بیرون که خوردم به یکی سرمو بلند کردم دیدم اشکانه
خواستم برم اونور که دستمو گرفت گفت=یعنی حاظری بیای اینجا کلفتی ولی نیای شرکت من کار کنی
نیکا=دستمو ول کن
میترسیدم متین بیاد چون گفته بود باهاش حرف نزنم
نیکا=لطفا ولمکن
چسبوندم به دیوار گفت=دوست دارمنیکا چرا نمیفهمی؟
نیکا=عوضی ولم کن میگم وگرنه داد میزنم
اشکان=بزن بزن دیگ
بعد خودشو چسبوند بهمگفت=چرا داد نمیزنی
نزدیکم شد میخواست لباشو بزار رو لباس
هی زود میزدم ول کنه اما اینگار نه اینگار اشک تو چشام جمع شده بود اون هی لباش نزدیک تر میشد با صدای یکی سریع جدا شد ازم برگشتیم دیدیم
متین بود کگفت اینجا چخبره
دستاش مشت بود معلوم بود عصبیه وای بدبخت شدم
#matin
اشکان لفتش داد چرا با اجازه ایگفتم از سر سفره بلند شدم رفتم بالا ببینم چرا نیومد بلند شدم رفتم بالا با چیزی که دیدم دستامو محکم مشت کردمنیکا اشکان
با صدای من روشونو برگردوندن
نیکا داشت به من نگاه میکرد تو چشاش اشک بود...
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🍷"!
آنچه خواهید دید:
بخدا من بی گناهم🤕
فقط به اشکای توی چشت ایمان دارم😏
امشب مال خودمی😋
شغل تو هرزگی😒
نیکا=پشمامم
متین=قابل نداشت حالا بوسم کن
نیکا=میزنم صدا بز بدی
بعد رفتم بیرون ......
🌀فلش بک حال🌀
سریع بلند شدم رفتم سمت در سنجاق سرم و کردم تو قفل در ور رفتم بسم الله گفتم چرخوندم
بعد در و هل دادم که باز شد از خوشحالی میخواستم جیغ بزنم یسسسسس
بلند شدم سنجاق سرمو بوسیدم انداختمتو موهام
رفتم بیرون که خوردم به یکی سرمو بلند کردم دیدم اشکانه
خواستم برم اونور که دستمو گرفت گفت=یعنی حاظری بیای اینجا کلفتی ولی نیای شرکت من کار کنی
نیکا=دستمو ول کن
میترسیدم متین بیاد چون گفته بود باهاش حرف نزنم
نیکا=لطفا ولمکن
چسبوندم به دیوار گفت=دوست دارمنیکا چرا نمیفهمی؟
نیکا=عوضی ولم کن میگم وگرنه داد میزنم
اشکان=بزن بزن دیگ
بعد خودشو چسبوند بهمگفت=چرا داد نمیزنی
نزدیکم شد میخواست لباشو بزار رو لباس
هی زود میزدم ول کنه اما اینگار نه اینگار اشک تو چشام جمع شده بود اون هی لباش نزدیک تر میشد با صدای یکی سریع جدا شد ازم برگشتیم دیدیم
متین بود کگفت اینجا چخبره
دستاش مشت بود معلوم بود عصبیه وای بدبخت شدم
#matin
اشکان لفتش داد چرا با اجازه ایگفتم از سر سفره بلند شدم رفتم بالا ببینم چرا نیومد بلند شدم رفتم بالا با چیزی که دیدم دستامو محکم مشت کردمنیکا اشکان
با صدای من روشونو برگردوندن
نیکا داشت به من نگاه میکرد تو چشاش اشک بود...
رویـــایــ𝒉𝒂𝒎𝒂𝒏𝒂𝒏𝒅ـیکـابـوس🍷"!
آنچه خواهید دید:
بخدا من بی گناهم🤕
فقط به اشکای توی چشت ایمان دارم😏
امشب مال خودمی😋
شغل تو هرزگی😒
۱۷.۱k
۰۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.