عادت کرده بودم...به اینکه نگاهم کنی،به اینکه لمسم کنی،به
عادت کرده بودم...به اینکه نگاهم کنی،به اینکه لمسم کنی،به اینکه حرف بزنی،عادت کرده بودم که بنویسی.. از چشمام،از دستام،از قلبم.
انقدر عادت کرده بودم که یادم رفت حرف بزنم..یادم رفت بنویسم،یادم رفت پلک بزنم،
به جاش یه کار دیگه کردم..اون زیبایی هارو به رخ تمام آدمای مارسی کشیدم.. چشات...چشات و .. اون زیباییِ غیرقابل درکت و رو آسمون قلبم نقاشی کردم..
جئون جونگکوک ۱۹۹۱
انقدر عادت کرده بودم که یادم رفت حرف بزنم..یادم رفت بنویسم،یادم رفت پلک بزنم،
به جاش یه کار دیگه کردم..اون زیبایی هارو به رخ تمام آدمای مارسی کشیدم.. چشات...چشات و .. اون زیباییِ غیرقابل درکت و رو آسمون قلبم نقاشی کردم..
جئون جونگکوک ۱۹۹۱
۱۵.۶k
۲۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.