پارت دهم
تکالیفم رو که تموم کردم با ساعت نگاه کردم....
یعنی این همه سال.....اینو مخفی کرده بود؟ اصلا چرا اینقدر میترسید...؟
باید با یکی حرف بزنم....اونم نه دوستای من....دوست خودش.
جونگکوک یا لیسا..؟؟ جونگکوک ایده بهتریه قبلا هم باهاش حرف زدم....
ولی شمارش؟؟
اهااا قبلا توی یه گروه بودیم دارم شمارشو....
سریع شمارشو پیدا کردم و بهش زنگ زدم.
&بله؟
+ سلام جونگکوک شیی
& سلام...ببخشید من شمارو میشناسم؟
+ اوه ببخشید یادم رفت...کم یونگی ام مین یونگی دوست جیمین.
& اوه هیونگ ببخشید شمارتو نداشتم.
+ اشکال نداره....چطوری تو؟
& خوبم هیونگ ممنون.
+ هنوز با اون حرف میزنی؟
& انتظار داشتم راجبش باهات حرف زده باشه....نه...تموم شد....دیگه منو بومگیو دوتا غریبه ایم....
+ ولی هنوزم بهش حس داری؟
& دیگه نه.....دارم فراموشش میکنم....
+ فراموش گردنش سخته....تو فقط باید یاد بگیری باهاش بزرگ بشی.
& واو جدی دارم به این فکر میکنم تعریف های جیمین حقیقتن
خنده ی ارومی کردم...جیمین از من تعریف میکنه ؟
+ اوه...نمیدونم چی بگم...
& هیونگ...با من چیکار داشتی؟
+ جیمین حقیقتو بهم گفته...
& واتتت!؟
از پشت تلفن جیغ کشید.
+ اروم جونگکوکی...
& اخه این خیلی خیلی سریع بود...کلی.... واییی چرا به من نگفت؟
+ میتونیم همو ببینیم؟
& فقط منو شما؟
+ باید راجب جیمین باهات حرف بزنم....
& فکر کنم لیسا هم بهتره بیاد...اونم خیلی به جیمین نزدیکه...
+ مطمئنی میتونه بیاد؟
& هماهنگ میکنم بهت خبر میدم هیونگ...
+ ممنونم جونگکوک....فقط به جیمین چیزی نگو.
& چشم یونگی هیونگ...فعلا
+ خدافظ...
تلفن رو قطع کردم و به این فکر کردم که اگه الان بخوابم شب خوابم میبره ؟
ایشالا که اره....
پس فقط گوشیم رو گذاشتم روی ساعت پنج و چشمامو بستم و اجازه دادم روحم برای مدتی خستگی در کنه....
....................
یعنی این همه سال.....اینو مخفی کرده بود؟ اصلا چرا اینقدر میترسید...؟
باید با یکی حرف بزنم....اونم نه دوستای من....دوست خودش.
جونگکوک یا لیسا..؟؟ جونگکوک ایده بهتریه قبلا هم باهاش حرف زدم....
ولی شمارش؟؟
اهااا قبلا توی یه گروه بودیم دارم شمارشو....
سریع شمارشو پیدا کردم و بهش زنگ زدم.
&بله؟
+ سلام جونگکوک شیی
& سلام...ببخشید من شمارو میشناسم؟
+ اوه ببخشید یادم رفت...کم یونگی ام مین یونگی دوست جیمین.
& اوه هیونگ ببخشید شمارتو نداشتم.
+ اشکال نداره....چطوری تو؟
& خوبم هیونگ ممنون.
+ هنوز با اون حرف میزنی؟
& انتظار داشتم راجبش باهات حرف زده باشه....نه...تموم شد....دیگه منو بومگیو دوتا غریبه ایم....
+ ولی هنوزم بهش حس داری؟
& دیگه نه.....دارم فراموشش میکنم....
+ فراموش گردنش سخته....تو فقط باید یاد بگیری باهاش بزرگ بشی.
& واو جدی دارم به این فکر میکنم تعریف های جیمین حقیقتن
خنده ی ارومی کردم...جیمین از من تعریف میکنه ؟
+ اوه...نمیدونم چی بگم...
& هیونگ...با من چیکار داشتی؟
+ جیمین حقیقتو بهم گفته...
& واتتت!؟
از پشت تلفن جیغ کشید.
+ اروم جونگکوکی...
& اخه این خیلی خیلی سریع بود...کلی.... واییی چرا به من نگفت؟
+ میتونیم همو ببینیم؟
& فقط منو شما؟
+ باید راجب جیمین باهات حرف بزنم....
& فکر کنم لیسا هم بهتره بیاد...اونم خیلی به جیمین نزدیکه...
+ مطمئنی میتونه بیاد؟
& هماهنگ میکنم بهت خبر میدم هیونگ...
+ ممنونم جونگکوک....فقط به جیمین چیزی نگو.
& چشم یونگی هیونگ...فعلا
+ خدافظ...
تلفن رو قطع کردم و به این فکر کردم که اگه الان بخوابم شب خوابم میبره ؟
ایشالا که اره....
پس فقط گوشیم رو گذاشتم روی ساعت پنج و چشمامو بستم و اجازه دادم روحم برای مدتی خستگی در کنه....
....................
۲.۱k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.