همین دو دقیقه پیش داشتم تو کافه کار میکرم ...
همین دو دقیقه پیش داشتم تو کافه کار میکرم...
الانم تو کافه م.
ولی آهنگام منو یاد تو انداختن....هی سعی کردم با کار خودمو از فکرت جدا کنم میدونی نتیجه ش چی شد ؟
من انقدر سعی کردم بهت فکر نکنم به خودم اومدم دیدم مدام داشتم به تو فکر میکردم ، اونم با گفتن کلمه " به اون فکر نکن ، به خاطره هاش توجه نکن ، اون رفته " توی مغزم.....
نشتم رو زمینو رفتم سراغ اسکیرینایی که از پیامات داشتم....میدونی چی پیدا کردم ؟
اون متنی که درمورد بغل کردنم نوشته بودی ؛
تو همه شو دروغ گفتی :)
تو گفتی توی جنگ بودمو با همه آدمایی که قلباشون سیاه و کثیف بود و میخواستن بهم آسیب بزنن جنگیدم ، با اینکه قلبم سفید و پاک بود...گفتی من همه رو شکست دادمو فقط من و تو و قلب زخمی من باقی مونده بود ، گفتی من بار ها از شدت ضربه هاشون زمین خوردمو زانوهام زخمی شد ، گفتی چون کاری از دستت برنمیاومد بغلم کردی ، بغلم کردی که اگه شمشیری خواست بهم ضربه بزنه اول به تو بخوره ؛
ولی تو دروغ گفتی...
تو منو بغل کردی تا یه شمشیرم تو توی قلبم فرو کنی و خودت برنده اصلی باشی.
تو دیدی که من پاهام زخمی عه ولی هنوز کنارتم ، بخاطرت وایسادم ، برای همین پاهامو شکستی تا نتونم حتی دوباره وایسم...
من تو این جنگ به یه نفر اعتماد کردمو اون بدجوری منو شکست ولی با کمک تو پلشدمو اونو شکست دادم تا دوباره بهم آسیب نزنه ؛
فک کردم چون کمکم کردی قراره تا ابد پیشم باشی ، من اشتباه فکر کردم ،
نباید دوباره اعتماد میکردم وقتی حتی جای زخم قبلی که رو قلبم ایجاد کردن خوب نشده بود /:
تو خیلی نامردی کردی. . . .
ما به هم قول دادیم تا ته این جنگ باهم باشیم
تو بهم گفتی هیچوقت از هم جدا نمیشیم حتی اگه بدترین دعوا هارو باهم داشته باشیم
تو گفتی منو دوست داری
تو گفتی هیچکس نمیتونه جامو پُر کنه
وقتی واست از ناامیدی میگفتم و میگفتم میترسم توهم بری با اعصبلنیت و مصمم میگفتی دیگه این حرفو نزن من تا تهش میمونم چند بار باید اینو بگم ؟
تو خیلی چیز های دیگه هم گفتی...
ولی تهش بخاطر اینکه ازم خسته شدی و من رو مخت بودم ، اینو تموم کردی ؛؛
فک کنم تو قلبت اون موقع که اومدی پیش من مثل الان من بوده....شکسته ، پوچ ، بیهدف ، بی احساس ، بی امید ، و بدون زره ای عشق و محبت و اعتماد ؛
واسه همین بود که تونستی اینطوری بعد اون همه خاطره و حرف و قول و قرارامون......بزنی زیر همه چیو بری ::
اگه فک کردی من فرلموشت کردم باید بگم ،
' کور
' خوندی
من یه لحظه هم نمیتونم دست از فکر کردن بهت بردارم...
حتی هرچی میگذره بیشتر دلتنگت میشم (:
" ستاره کوچولوی من "
.
.
.
.
.
.
الانم تو کافه م.
ولی آهنگام منو یاد تو انداختن....هی سعی کردم با کار خودمو از فکرت جدا کنم میدونی نتیجه ش چی شد ؟
من انقدر سعی کردم بهت فکر نکنم به خودم اومدم دیدم مدام داشتم به تو فکر میکردم ، اونم با گفتن کلمه " به اون فکر نکن ، به خاطره هاش توجه نکن ، اون رفته " توی مغزم.....
نشتم رو زمینو رفتم سراغ اسکیرینایی که از پیامات داشتم....میدونی چی پیدا کردم ؟
اون متنی که درمورد بغل کردنم نوشته بودی ؛
تو همه شو دروغ گفتی :)
تو گفتی توی جنگ بودمو با همه آدمایی که قلباشون سیاه و کثیف بود و میخواستن بهم آسیب بزنن جنگیدم ، با اینکه قلبم سفید و پاک بود...گفتی من همه رو شکست دادمو فقط من و تو و قلب زخمی من باقی مونده بود ، گفتی من بار ها از شدت ضربه هاشون زمین خوردمو زانوهام زخمی شد ، گفتی چون کاری از دستت برنمیاومد بغلم کردی ، بغلم کردی که اگه شمشیری خواست بهم ضربه بزنه اول به تو بخوره ؛
ولی تو دروغ گفتی...
تو منو بغل کردی تا یه شمشیرم تو توی قلبم فرو کنی و خودت برنده اصلی باشی.
تو دیدی که من پاهام زخمی عه ولی هنوز کنارتم ، بخاطرت وایسادم ، برای همین پاهامو شکستی تا نتونم حتی دوباره وایسم...
من تو این جنگ به یه نفر اعتماد کردمو اون بدجوری منو شکست ولی با کمک تو پلشدمو اونو شکست دادم تا دوباره بهم آسیب نزنه ؛
فک کردم چون کمکم کردی قراره تا ابد پیشم باشی ، من اشتباه فکر کردم ،
نباید دوباره اعتماد میکردم وقتی حتی جای زخم قبلی که رو قلبم ایجاد کردن خوب نشده بود /:
تو خیلی نامردی کردی. . . .
ما به هم قول دادیم تا ته این جنگ باهم باشیم
تو بهم گفتی هیچوقت از هم جدا نمیشیم حتی اگه بدترین دعوا هارو باهم داشته باشیم
تو گفتی منو دوست داری
تو گفتی هیچکس نمیتونه جامو پُر کنه
وقتی واست از ناامیدی میگفتم و میگفتم میترسم توهم بری با اعصبلنیت و مصمم میگفتی دیگه این حرفو نزن من تا تهش میمونم چند بار باید اینو بگم ؟
تو خیلی چیز های دیگه هم گفتی...
ولی تهش بخاطر اینکه ازم خسته شدی و من رو مخت بودم ، اینو تموم کردی ؛؛
فک کنم تو قلبت اون موقع که اومدی پیش من مثل الان من بوده....شکسته ، پوچ ، بیهدف ، بی احساس ، بی امید ، و بدون زره ای عشق و محبت و اعتماد ؛
واسه همین بود که تونستی اینطوری بعد اون همه خاطره و حرف و قول و قرارامون......بزنی زیر همه چیو بری ::
اگه فک کردی من فرلموشت کردم باید بگم ،
' کور
' خوندی
من یه لحظه هم نمیتونم دست از فکر کردن بهت بردارم...
حتی هرچی میگذره بیشتر دلتنگت میشم (:
" ستاره کوچولوی من "
.
.
.
.
.
.
۳.۱k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.