half brother part : 30
من تصمیم گرفتم که از همین امشب روش کار کنم من راه طبقه ی بالا رو در پیش گرفتم و بدون اینکه یک کلمه دیگه بگم به اتاقم برگشتم. هنگامی که از پله ها بالا می رفتم ، خنده های گوش خراشش بلند شد آن شب همچنان که در تختم غلت میخوردم، هنوز عصبانی بودم اون با اون رفتارای همیشه عصبانی و پرخاشگرش فکر میکرد کیه که سعی داشت منو دست بندازه انگار من کسی بودم که به دنبال جلب توجهش بودم انگار نه اینکه اون بود که قبل اومدن جیس با من اس ام اس بازی میکرد افکار درهم و برهمم تا حدود ساعت دو بعد از نیمه شب ادامه داشت تا اینکه که صدای فریاد کشیدن از اتاق جونگکوک به گوش رسید جونگکوک به خودش میپچید
و زیر لب میگفت: _ مامان نه لطفا بیدار شو بیدار شو!!
نفساش مقطع بودند و تمام ملافه هاش روی زمین افتاده بودند
فریاد کشید _ لطفا!!
وقتی تکونش میدادم قلبم داشت از جا کنده می شد
- جونگکوک جونگکوک داری خواب میبینی
همچنان بین خواب و بیداری بود ولی وقتی دستمو چنگ زد و فشرد، از درد به خودم پیچیدم
وقتی چشماش باز شدند و نگاهم کرد به نظر میرسید هنوز گیجه بلند شد و نشست شوکه نگاهم میکرد انگار که هنوز یادش نیومده بود کجاست
- گرتام داشتی کابوس میدی و من صدای داد کشیدنتو شنیدم فکر کردم مشکلی پیش اومده و بعدش اومدم اینجا همه چیز مرتبه؟
نفساش هنوز نامرتب بودن وقتی متوجه بازوم توی دستش شد ولش کرد.
_ این بار دومه که مچتو توی اتاقم میگیرم اونم وقتی نیمه بیهوشم از کجا بدونم وقتی این طوریم اینجا به کارایی روم انجام نمیدی؟
شوخیش گرفته؟ به اندازه ی کافی به چرت و پرتاش گوش دادم. نمیدونم چی باعثش شد کم خوابی یا ناراحتی، ولی محکم هولش دادم شاید از نظرش اویزون باشم ولی نمیدید که چقدر اهمیت داره برام؟
_ میدونی این فقط مربوط به زمان بندیه اشتباهته
- چی؟
_ خیلی وقت بود منتظر بودم که توام تسلیمم بشی
- به نظرت خنده داره؟
_ نه به نظرم تو خنده داری خیلی ام زیاد هیچی تا حالا این طوری منو سرگرم نکرده بود اوسکول کردن تو به شدت عالیه
- خب پس خوشحالم که تونستم اینکارو واست انجام بدم
لعنت بهش چشمام با هجوم اشک سوختن فک کنم زمان ماهانه ام بود و هیچ کاری واسه کنترل این احساسات لعنتی نمیتونستم انجام بدم
سعی کردم چهره ام رو ازش بپوشونم ولی متاسفانه اولین قطره رو دید
لبخند جونگکوک روی لبش ماسید
_ لعنت! چی شد؟
نیاز داشتم تا از جلوی چشاش محوشم چی داشتم بگم وقتی خودمم نمیدونستم چه مرگمه
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
و زیر لب میگفت: _ مامان نه لطفا بیدار شو بیدار شو!!
نفساش مقطع بودند و تمام ملافه هاش روی زمین افتاده بودند
فریاد کشید _ لطفا!!
وقتی تکونش میدادم قلبم داشت از جا کنده می شد
- جونگکوک جونگکوک داری خواب میبینی
همچنان بین خواب و بیداری بود ولی وقتی دستمو چنگ زد و فشرد، از درد به خودم پیچیدم
وقتی چشماش باز شدند و نگاهم کرد به نظر میرسید هنوز گیجه بلند شد و نشست شوکه نگاهم میکرد انگار که هنوز یادش نیومده بود کجاست
- گرتام داشتی کابوس میدی و من صدای داد کشیدنتو شنیدم فکر کردم مشکلی پیش اومده و بعدش اومدم اینجا همه چیز مرتبه؟
نفساش هنوز نامرتب بودن وقتی متوجه بازوم توی دستش شد ولش کرد.
_ این بار دومه که مچتو توی اتاقم میگیرم اونم وقتی نیمه بیهوشم از کجا بدونم وقتی این طوریم اینجا به کارایی روم انجام نمیدی؟
شوخیش گرفته؟ به اندازه ی کافی به چرت و پرتاش گوش دادم. نمیدونم چی باعثش شد کم خوابی یا ناراحتی، ولی محکم هولش دادم شاید از نظرش اویزون باشم ولی نمیدید که چقدر اهمیت داره برام؟
_ میدونی این فقط مربوط به زمان بندیه اشتباهته
- چی؟
_ خیلی وقت بود منتظر بودم که توام تسلیمم بشی
- به نظرت خنده داره؟
_ نه به نظرم تو خنده داری خیلی ام زیاد هیچی تا حالا این طوری منو سرگرم نکرده بود اوسکول کردن تو به شدت عالیه
- خب پس خوشحالم که تونستم اینکارو واست انجام بدم
لعنت بهش چشمام با هجوم اشک سوختن فک کنم زمان ماهانه ام بود و هیچ کاری واسه کنترل این احساسات لعنتی نمیتونستم انجام بدم
سعی کردم چهره ام رو ازش بپوشونم ولی متاسفانه اولین قطره رو دید
لبخند جونگکوک روی لبش ماسید
_ لعنت! چی شد؟
نیاز داشتم تا از جلوی چشاش محوشم چی داشتم بگم وقتی خودمم نمیدونستم چه مرگمه
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
۱.۶k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.