⭕داش مشتی هایی که هیئتی شدند لطفا بخونید
✍️شیخ رضا جلال از منبریان معروف و محبوب همه اقشار تهران بود که سخنرانی های نافذ و گیرایی داشت
💥داستان مراسم عید غدیر
شیخ رضا تصمیم گرفت مراسمی برای عید غدیر برپا کند. بنا گذاشت برای این مراسم دعوت نامهای تهیه کند ؛ برای علما، هیئتیها و بزرگان بازار تهران دعوت نامه فرستاد که «وعده ما فلان روز، جشن عید غدیر، قدوم سبزتان را به انتظار نشستهایم»
👈 اصل کاری ها مانده بودند و هنوز دعوتنامه ایشان را نداده بود. خودش شروع کرد به دوره افتادن در میان کوچه و بازار . هرکسی را که میدید که در کسوت لوتی و داش مشتی است دعوتنامهای به او میداد و میگفت: «قدوم سبزتان را در مراسم عید غدیر به انتظار نشستهایم ما را سرافراز کنید و مجلسمان را با حضورتان نورانی.» و عکسالعمل این افراد در مقابله با شیخ چیزی جز تعجب نبود وقتی میدیدند که فردی با کسوت لباس پیامبر (ص) آنها را به مجلس جشن عید غدیر دعوت کرده است.
بالاخره روز مراسم فرا رسید هیئتیها آمدند. اقایان اهل علم هم آمدند. دور تا دور مجلس پر شد از هیئتیها و کسبه بازار و آقایان اهل علم.
لوتیها هم آمدند داشها هم آمدند. هیئتیها تعجب کرده بودند که امروز در مجلس چه خبر است قیافههایی میدیدند که تا به آن روز در هیئت ندیده بودند افرادی که آنها را بیشتر در قهوهخانهها و پاتوقهای مخصوص میدیدند؛ کلاه شاپو به سر دستمال یزدی به دور دست عده ای هم دستمال به دو گردن آمدند. فضای مجلس فضای عجیبی بود. دور تا دور بچه هیئتیها، آقایان کسبه و طلبه نشسته بودند و وسط مجلس هم اکثر این داش مشتیها و لوتیها.
بالاخره مجلس آماده شد شیخ رضا منبر رفت. کمی درباره امامت و غدیر و حضرت علی (ع) صحبت کرد بعد رو به بچه هیئتیها و آقایان کرد و گفت: «پیغمبر(ص) دخترش زهرا (س) را دست ما آخوندها سپرد. در کوچه به او سیلی زدند. اگر دخترش را به این داش مشتیها و لوتیها میسپرد میدانستند که چطور و چگونه از حریم مادر سادات دفاع کنند. میدانستند چطور از خانه امیر المومنین علی (ع) دفاع کنند.» وقتی شیخ رضا این جملات را به زبان میآورد داش مشتیها گریه میکردند بر سر خود میزدند گریه میکردند و حضرت زهرا (س) را صدا میزدند.
آن روز مجلس، مجلس متفاوتی بود. به نفس گرم شیخ رضا خیلی از افراد که رنگ و بوی هیئت را هم ندیده بودند شدند پای ثابت منبر شیخ رضا و خیلی از آنها هم در شیوه زندگیشان تجدید نظر کردند.
https://wisgoon.com/mohsenbenefactor
💥داستان مراسم عید غدیر
شیخ رضا تصمیم گرفت مراسمی برای عید غدیر برپا کند. بنا گذاشت برای این مراسم دعوت نامهای تهیه کند ؛ برای علما، هیئتیها و بزرگان بازار تهران دعوت نامه فرستاد که «وعده ما فلان روز، جشن عید غدیر، قدوم سبزتان را به انتظار نشستهایم»
👈 اصل کاری ها مانده بودند و هنوز دعوتنامه ایشان را نداده بود. خودش شروع کرد به دوره افتادن در میان کوچه و بازار . هرکسی را که میدید که در کسوت لوتی و داش مشتی است دعوتنامهای به او میداد و میگفت: «قدوم سبزتان را در مراسم عید غدیر به انتظار نشستهایم ما را سرافراز کنید و مجلسمان را با حضورتان نورانی.» و عکسالعمل این افراد در مقابله با شیخ چیزی جز تعجب نبود وقتی میدیدند که فردی با کسوت لباس پیامبر (ص) آنها را به مجلس جشن عید غدیر دعوت کرده است.
بالاخره روز مراسم فرا رسید هیئتیها آمدند. اقایان اهل علم هم آمدند. دور تا دور مجلس پر شد از هیئتیها و کسبه بازار و آقایان اهل علم.
لوتیها هم آمدند داشها هم آمدند. هیئتیها تعجب کرده بودند که امروز در مجلس چه خبر است قیافههایی میدیدند که تا به آن روز در هیئت ندیده بودند افرادی که آنها را بیشتر در قهوهخانهها و پاتوقهای مخصوص میدیدند؛ کلاه شاپو به سر دستمال یزدی به دور دست عده ای هم دستمال به دو گردن آمدند. فضای مجلس فضای عجیبی بود. دور تا دور بچه هیئتیها، آقایان کسبه و طلبه نشسته بودند و وسط مجلس هم اکثر این داش مشتیها و لوتیها.
بالاخره مجلس آماده شد شیخ رضا منبر رفت. کمی درباره امامت و غدیر و حضرت علی (ع) صحبت کرد بعد رو به بچه هیئتیها و آقایان کرد و گفت: «پیغمبر(ص) دخترش زهرا (س) را دست ما آخوندها سپرد. در کوچه به او سیلی زدند. اگر دخترش را به این داش مشتیها و لوتیها میسپرد میدانستند که چطور و چگونه از حریم مادر سادات دفاع کنند. میدانستند چطور از خانه امیر المومنین علی (ع) دفاع کنند.» وقتی شیخ رضا این جملات را به زبان میآورد داش مشتیها گریه میکردند بر سر خود میزدند گریه میکردند و حضرت زهرا (س) را صدا میزدند.
آن روز مجلس، مجلس متفاوتی بود. به نفس گرم شیخ رضا خیلی از افراد که رنگ و بوی هیئت را هم ندیده بودند شدند پای ثابت منبر شیخ رضا و خیلی از آنها هم در شیوه زندگیشان تجدید نظر کردند.
https://wisgoon.com/mohsenbenefactor
۳.۱k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.