این داستانش اینه که.. دوتا پسر عرب فقیر نشین بودن که پدرش
این داستانش اینه که.. دوتا پسر عرب فقیر نشین بودن که پدرشون مرده بود و مادرشون هم مریضیه بدی داشت و داداش بزرگه مجبور بود که سخت کار کنه و خرج خانوادش و در بیاره یک روز میخوابن صبح که بلند میشن داداش بزرگه میخواست بره کار کنه و قول داداش کوچیکه داده بود که فردا با خودش ببره سر کار ولی موقعی که صدای داداش کوچیکه میزنه بلند نمیشه ینی مرده بود میفهمه و برای اینکه مامانش نفهمه و گریه کنه این حرکت و بالای سر داداش مردش در میاره و اسم داداش کوچیکه هم حمود بوده🥲
۲.۶k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.