چون گناه دارین یه پارت دیگه
چون گناه دارین یه پارت دیگه
My Bad Baby_My Manste
Part9
بیبی بد من_هیولای من
واو این (بی شعور این به درخت میگن) پسر واقعا یه مرد کامل بود وای غش و ضعف رفتم گفت :خیلی جذابم که بهم خیره شدی گفتم:ها چی من کی به شما خیره شدم(نه عمم بود مثل بز نگاه میکرد) گفت: اره معلومه رفتیم سمت ماشین سوار شدیم
تو راه هیچ حرفی بینمون زده نشد چند دقیقه گذشت رسیدیم به یه عمارت بزرگ تهیونگ درو برام باز کرد گفت:جوری رفتار کن انگار پارتنرمی گفتم:باشه زمزمه کرد:بزودی که قراره بشی شنیدم چی گفت بال در آوردم اما گفتم:چیزی گفتی گفت:نه دستشو انداخت دور کمرم داشتم سکته میکردم رسیدیم تو سالن با تهیونگ رفتیم سمت ده تا پسر و دختر جااااانم گفتم:راششششل و جین و نامجون اینجا چیکار میکنید(•o•)
باهم گفتن:هااا ربکاااا
ته گفت:کرمون کردین یکی از پسرا (جیمین) گفت:شما همو میشناسین راشل گفت: اره با هم دوستیم
نشستیم سر میز برای اینکه عادی باشم گفتم: عزیزم دوستاتو معرفی نمیکنی ته تعجب کرد ولی خودشو جمع کرد گفت: آا آها کیم سوک جین که مشناسی پارک جیمین مین یونگی کیم نامجون که میشناسی و جانگ هوسوک(تماشا کنید😈 وا من دلم میخواد کرم بریزم حالا هنوز اولا داستان ماست)
عجیب بود پسر آخری فامیلش با من یکی بود...(کرم ریزی) برو گم شو هر آدمی ممکنه فامیلش جانگ باشه اوکی بسه دیگه:منو میشناسی جینم من دکتر باندم و این هم دوست دخترم جیسو
جیمین :میتونی منو همون جیمین صدام کنی من هکر باندم دوست دخترم چهیونگ که خواهر تهیونگه(عزیزم خواهر شوهر بازی درار)
یونگی:منو میتونی شوگا صدا کنی کارم تحویل محمولست دوست دخترم آیو (آقا میدونم شیپشونو قاطی پاطی کردم شرمنده)
نامجون : منم خو میشناسی همون نامی ام منم به شوگا کمک میکنم
هوسوک :منو هوپی صدا کن تو شرکتی که برای پوششه مدیر عاملم دوست دخترم لیسا گفتم :منم جانگ ربکا هستم دستیار ته مثل اینکه فقط من و راشل اینجا خارجی هستیم
لیسا:منم تایلدیم
هوپی گفت:منم مادرم فرانسوی بود
دیگه داره عجیب میشه هم فامیلامون یکیه هم مادرامون فرانسوی ان
(ویو هوپی)
خیلی وقت بود دنبال خواهر کوچولوم میگشتم چون خیلی وقته ندیده بودمش اسمشو یادم رفته بود فقط یادم بود که یدونه لک ماه گرفتگی رو بازوی راستش داشت تا اون روز که ته با یه دختر اومد اما عجیب بود یه فامیل دوتامون مادرمون فرانسوی بود از همه مهم تر اون لک مادر زادی رو داشت
(ویو ربکا)
گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفتم:ببخشید راشل یک دقیقه بیا رفتیم بیرون عمارت جواب دادم راشل هم کنارم بود :بله مامان گفت:الان باید بگم که اخراج شدم.....
شرط ندارم فقط نظر بدین
My Bad Baby_My Manste
Part9
بیبی بد من_هیولای من
واو این (بی شعور این به درخت میگن) پسر واقعا یه مرد کامل بود وای غش و ضعف رفتم گفت :خیلی جذابم که بهم خیره شدی گفتم:ها چی من کی به شما خیره شدم(نه عمم بود مثل بز نگاه میکرد) گفت: اره معلومه رفتیم سمت ماشین سوار شدیم
تو راه هیچ حرفی بینمون زده نشد چند دقیقه گذشت رسیدیم به یه عمارت بزرگ تهیونگ درو برام باز کرد گفت:جوری رفتار کن انگار پارتنرمی گفتم:باشه زمزمه کرد:بزودی که قراره بشی شنیدم چی گفت بال در آوردم اما گفتم:چیزی گفتی گفت:نه دستشو انداخت دور کمرم داشتم سکته میکردم رسیدیم تو سالن با تهیونگ رفتیم سمت ده تا پسر و دختر جااااانم گفتم:راششششل و جین و نامجون اینجا چیکار میکنید(•o•)
باهم گفتن:هااا ربکاااا
ته گفت:کرمون کردین یکی از پسرا (جیمین) گفت:شما همو میشناسین راشل گفت: اره با هم دوستیم
نشستیم سر میز برای اینکه عادی باشم گفتم: عزیزم دوستاتو معرفی نمیکنی ته تعجب کرد ولی خودشو جمع کرد گفت: آا آها کیم سوک جین که مشناسی پارک جیمین مین یونگی کیم نامجون که میشناسی و جانگ هوسوک(تماشا کنید😈 وا من دلم میخواد کرم بریزم حالا هنوز اولا داستان ماست)
عجیب بود پسر آخری فامیلش با من یکی بود...(کرم ریزی) برو گم شو هر آدمی ممکنه فامیلش جانگ باشه اوکی بسه دیگه:منو میشناسی جینم من دکتر باندم و این هم دوست دخترم جیسو
جیمین :میتونی منو همون جیمین صدام کنی من هکر باندم دوست دخترم چهیونگ که خواهر تهیونگه(عزیزم خواهر شوهر بازی درار)
یونگی:منو میتونی شوگا صدا کنی کارم تحویل محمولست دوست دخترم آیو (آقا میدونم شیپشونو قاطی پاطی کردم شرمنده)
نامجون : منم خو میشناسی همون نامی ام منم به شوگا کمک میکنم
هوسوک :منو هوپی صدا کن تو شرکتی که برای پوششه مدیر عاملم دوست دخترم لیسا گفتم :منم جانگ ربکا هستم دستیار ته مثل اینکه فقط من و راشل اینجا خارجی هستیم
لیسا:منم تایلدیم
هوپی گفت:منم مادرم فرانسوی بود
دیگه داره عجیب میشه هم فامیلامون یکیه هم مادرامون فرانسوی ان
(ویو هوپی)
خیلی وقت بود دنبال خواهر کوچولوم میگشتم چون خیلی وقته ندیده بودمش اسمشو یادم رفته بود فقط یادم بود که یدونه لک ماه گرفتگی رو بازوی راستش داشت تا اون روز که ته با یه دختر اومد اما عجیب بود یه فامیل دوتامون مادرمون فرانسوی بود از همه مهم تر اون لک مادر زادی رو داشت
(ویو ربکا)
گوشیم زنگ خورد مامانم بود گفتم:ببخشید راشل یک دقیقه بیا رفتیم بیرون عمارت جواب دادم راشل هم کنارم بود :بله مامان گفت:الان باید بگم که اخراج شدم.....
شرط ندارم فقط نظر بدین
۵.۱k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.