یک طرف داستان هم باختن است.
یک طرف داستان هم باختن است.
این که با همه توانت بجنگی و برنده نشوی یا بدتر، اینکه از جنگیدن انصراف بدهی .
آنجا که در نیازه جانت به ابراز علاقه به کسی که دوستش داری ، می بینی یا پیری یا گنگی یا نه ، اصلا حوصله نبرد با شلوغی های اطرافش را نداری ، حوصله تعریف کردن حریم خودت را ، ساکت از کنار زوزه های دلت رد می شوی ...
باختن همیشه دردناک است ، اما اندازه و شکل دردش فرق می کند ...
مثلا وقتی آدمی که سطح شعورش در حوزه ای تخصصی با جلبکهای کاراییب برابر است صاحب نظر می شود و مجبوری در جلسه ای طولانی نظرات خزعبلش را تایید کنی که مبادا آینده یا امنیت زندگیت به خطر بیفتد ، داری به خودت می بازی و این دردی است که هنوز روح انسان موفق نشده درمانش را پیدا کند ، دردی که رازی است میان تو و خودت و آنقدر ملتهب است که اگر خواستی به کسی بگویی ، همه استخوانهای تنت ذوب خواهند شد ...
مثل مرد میانسالی که دلش برای زن ضعف رفت و خواست برود زیر گوش زن آرام بگوید دوستت دارم جانکم ، اما نگاه کرد به همه واقعیات ناهمگون دو دنیا ، دنیای تیره خودش و دنیای روشن زن و آهسته در سکوت خودش تمام شد ، سرگرم ابتلا و نظاره ...
بیا تا من برایت ته قصه را بگویم .
باختن تا وقتی بخشی از زندگی است خیلی هولناک نیست ، اما یک وقتی هست که گوشه کوچه تاریکی می ایستی ، چون ترکیب صدای داخل هدفون و خستگی پاهای پیرشده و عطر پاییز مرگبار تر از آن است که بتوانی ادامه بدهی ...
تکیه می دهی به دیوار آجری کهنه ، صبر می کنی زمان بگذرد ، انگار که یک نقاشی ناشیانه باشی بر دیوار خلقت ، که یک خدا در زمان کودکیش کشید و بعدها که خداتر شد و نقاش ماهری شد هیچوقت نخواست به یاد بیاورد روزی روزگاری آن نقاشی کج را بر دیواری ، گوشه ای ...
باختن درد دارد .
بعد از این هرکس گفت دردها و شکستها سرمایه ات هستند و تو را پخته کرده اند و از این جور خزعبلات ، با نگاهی سرد از او رد شو که حرف زدن با کسی که شکوه مرگبار درد را به رسمیت نمی شناسد ملال مطلق است ...
فقط یادت باشد، بدترین مدل باختن عادت کردن به باختن است . همیشه وقتی می بازی از نو درد بکش که معلوم شود زنده ای ...
گله هم نکن رفیق جان ، در صفر خلقت و وقت تقسیم روزی من و تو جای بدی از صف ایستاده بودیم ، سهم ما تلخابه های بازنده بودن شد ...
من ایستاده ام گوشه ی کوچه ، بخشی از دیوار شده ام
تو اما بجنگ ، هنوز برای خسته شدن زود است ...
این که با همه توانت بجنگی و برنده نشوی یا بدتر، اینکه از جنگیدن انصراف بدهی .
آنجا که در نیازه جانت به ابراز علاقه به کسی که دوستش داری ، می بینی یا پیری یا گنگی یا نه ، اصلا حوصله نبرد با شلوغی های اطرافش را نداری ، حوصله تعریف کردن حریم خودت را ، ساکت از کنار زوزه های دلت رد می شوی ...
باختن همیشه دردناک است ، اما اندازه و شکل دردش فرق می کند ...
مثلا وقتی آدمی که سطح شعورش در حوزه ای تخصصی با جلبکهای کاراییب برابر است صاحب نظر می شود و مجبوری در جلسه ای طولانی نظرات خزعبلش را تایید کنی که مبادا آینده یا امنیت زندگیت به خطر بیفتد ، داری به خودت می بازی و این دردی است که هنوز روح انسان موفق نشده درمانش را پیدا کند ، دردی که رازی است میان تو و خودت و آنقدر ملتهب است که اگر خواستی به کسی بگویی ، همه استخوانهای تنت ذوب خواهند شد ...
مثل مرد میانسالی که دلش برای زن ضعف رفت و خواست برود زیر گوش زن آرام بگوید دوستت دارم جانکم ، اما نگاه کرد به همه واقعیات ناهمگون دو دنیا ، دنیای تیره خودش و دنیای روشن زن و آهسته در سکوت خودش تمام شد ، سرگرم ابتلا و نظاره ...
بیا تا من برایت ته قصه را بگویم .
باختن تا وقتی بخشی از زندگی است خیلی هولناک نیست ، اما یک وقتی هست که گوشه کوچه تاریکی می ایستی ، چون ترکیب صدای داخل هدفون و خستگی پاهای پیرشده و عطر پاییز مرگبار تر از آن است که بتوانی ادامه بدهی ...
تکیه می دهی به دیوار آجری کهنه ، صبر می کنی زمان بگذرد ، انگار که یک نقاشی ناشیانه باشی بر دیوار خلقت ، که یک خدا در زمان کودکیش کشید و بعدها که خداتر شد و نقاش ماهری شد هیچوقت نخواست به یاد بیاورد روزی روزگاری آن نقاشی کج را بر دیواری ، گوشه ای ...
باختن درد دارد .
بعد از این هرکس گفت دردها و شکستها سرمایه ات هستند و تو را پخته کرده اند و از این جور خزعبلات ، با نگاهی سرد از او رد شو که حرف زدن با کسی که شکوه مرگبار درد را به رسمیت نمی شناسد ملال مطلق است ...
فقط یادت باشد، بدترین مدل باختن عادت کردن به باختن است . همیشه وقتی می بازی از نو درد بکش که معلوم شود زنده ای ...
گله هم نکن رفیق جان ، در صفر خلقت و وقت تقسیم روزی من و تو جای بدی از صف ایستاده بودیم ، سهم ما تلخابه های بازنده بودن شد ...
من ایستاده ام گوشه ی کوچه ، بخشی از دیوار شده ام
تو اما بجنگ ، هنوز برای خسته شدن زود است ...
۲۴.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.