افسون شده p20
اورانوس : چشمام رو لحظه ای روی هم فشردم و نفس عمیقی کشیدم با شنیدن صدای نچسب و نازکی به خودم اومدم و چشمامو به چشمای سیاه رنگ پر از شرارتش دوختم اخمی بین ابروهام نشست و نگاهم سمت دراکو کشیده شد که با نگاهی خشک و لبخندی ملیح به پانسی خیره شده بود این پانسی تا کی قراره اینجا بیاد و بره! شونه ای بالا انداختم و از روی مبل بلند شدم که با نگاه نگران مامان روبه رو شدم با صدایی آروم گفتم میرم یه هوایی بخورم و نشیمن رو ترک کردم و با قدم های آروم به سمت حیاط رفتم در و باز کردم و بادی ملایم و خنک لای موهام پیچید حیاط عمارت پر از گل های پژمرده بود شاید مثل احساسات من!:) لبخندی تلخ همراهیم کرد، روی سکو نشستم و به دیوار پشت سرم تکیه زدم، به ماه چشم دوختم ستاره های کمی چشمک میزدن و ابر های سیاه آسمون تیره رو پر کرده بود؛ نفس عمیقی کشیدم دراکو؟ صدامو میشنوی؟ من..واقعا دلم واست تنگ شده من این آدم سرد و بی احساس و نمیشناسم تو کجایی پس؟! دیگه نمیتونم اون گرمی دستاتو بین دستام احساس کنم؟ من نمیتونم دستای سرد این دراکو رو تحمل کنم:) مگه نمیگفتی تنهات نمیزارم؟ مگه نمیگفتی من قشنگ ترین اتفاق زندگیتم؟! پس اون لبخندات به پانسی چی میگه؟! اون نگاه سرد و لحن پر از نیش و کنایه به من چی میگه؟! دراکو این تو نیستی! گرمی ای روی گونه ام احساس کردم با پشت دست اشکامو پاک کردم در حیاط باز شد و فردی با قدم های آروم بهم نزدیک میشد همه جا تاریک بود و مانع دید چهره ی اون فرد میشد، اما بوی عطر آشنای خودش بود!
۳.۰k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.