✞رمان انتقام✞ پارت 48
•انتقام•
دیانا: ی هوفی از روی کلافگی کشیدم....ممد ما دیگه میریم...
متین: میرسونمتون
دیانا: خودمون میتونیم بریم...
متین: منم گفتم میرسونمتون..
پانیذ: باشه دعوا نکنین جلوی در من و دیانا منتظرتیم...
_
مهراب: آخه چجوری میتونی بگیی؟(با داد)
ارسلان: این دفعه شاید دیگه برگشتی در کار نباشه...
رضا: ی پیشنهادی بهت بدم؟
ارسلان: بگو..
رضا: بهش نگو و تو سکوت کامل این کارو انجام بده...
امیر: راست میگه اگه بخوای بگی نمیتونی انجامش بدی...
مهدیس: داستان چیه بچها؟
اتوسا: درباره چی حرف میزنید؟
_
دیانا: مرسی متین همینجاس پیاده میشم...
متین: ی لحظه میشه وایستی؟
پانیذ: امم خب من میرم جلوی در منتظرت وایمیستم...
دیانا: کلافه به متین نگاه کردم...بله؟
متین: بابت اون شب معذرت میخوام نمیخواستم اونجوری شه...
دیانا: من تنها توی ی صورت آدمارو میبخشم..
متین: چجوری؟
دیانا: موقعی ک عوض شده باشن...
متین: من عوض شدم دیانا خیلی وقته تازه نیاز به کمکت دارم...
دیانا: چه کمکی؟
متین: من عاشق ی نفر شدم...(اوه اوه اگه گفتین کی😊)
دیانا: ی خنده ریزی کردم..
متین: کوفت..
دیانا: خب چ کاری از دستم بر میاد..
متین: میخواد ازدواج کنه بره خارج...
دیانا: برای چی میخواد ازدواج کنه بره خارج؟
متین: برای تحصیلاتش گفت شاید دیگه بر نگرده تنها دلیل ازدواجشم اینه ک پدرش اجازه نمیده بره خارج و میخواد از طریق کسی ک اقامت داره بره...
دیانا: هر کاری از دستم بر بیاد میکنم...
متین: پس بهت زنگ میزنم..
دیانا: مراقب خودت باش...
از ماشین پیاده شدم باورم نمیشد متین بالاخره اون عشق مسخره ای ک به من داشت و فراموش کرده و عاشق شده ول میدونم ته این عشقش هیچی نیست و فقط شکستنشه ولی سعی میکنم ک کمکش کنم...
دیانا: ی هوفی از روی کلافگی کشیدم....ممد ما دیگه میریم...
متین: میرسونمتون
دیانا: خودمون میتونیم بریم...
متین: منم گفتم میرسونمتون..
پانیذ: باشه دعوا نکنین جلوی در من و دیانا منتظرتیم...
_
مهراب: آخه چجوری میتونی بگیی؟(با داد)
ارسلان: این دفعه شاید دیگه برگشتی در کار نباشه...
رضا: ی پیشنهادی بهت بدم؟
ارسلان: بگو..
رضا: بهش نگو و تو سکوت کامل این کارو انجام بده...
امیر: راست میگه اگه بخوای بگی نمیتونی انجامش بدی...
مهدیس: داستان چیه بچها؟
اتوسا: درباره چی حرف میزنید؟
_
دیانا: مرسی متین همینجاس پیاده میشم...
متین: ی لحظه میشه وایستی؟
پانیذ: امم خب من میرم جلوی در منتظرت وایمیستم...
دیانا: کلافه به متین نگاه کردم...بله؟
متین: بابت اون شب معذرت میخوام نمیخواستم اونجوری شه...
دیانا: من تنها توی ی صورت آدمارو میبخشم..
متین: چجوری؟
دیانا: موقعی ک عوض شده باشن...
متین: من عوض شدم دیانا خیلی وقته تازه نیاز به کمکت دارم...
دیانا: چه کمکی؟
متین: من عاشق ی نفر شدم...(اوه اوه اگه گفتین کی😊)
دیانا: ی خنده ریزی کردم..
متین: کوفت..
دیانا: خب چ کاری از دستم بر میاد..
متین: میخواد ازدواج کنه بره خارج...
دیانا: برای چی میخواد ازدواج کنه بره خارج؟
متین: برای تحصیلاتش گفت شاید دیگه بر نگرده تنها دلیل ازدواجشم اینه ک پدرش اجازه نمیده بره خارج و میخواد از طریق کسی ک اقامت داره بره...
دیانا: هر کاری از دستم بر بیاد میکنم...
متین: پس بهت زنگ میزنم..
دیانا: مراقب خودت باش...
از ماشین پیاده شدم باورم نمیشد متین بالاخره اون عشق مسخره ای ک به من داشت و فراموش کرده و عاشق شده ول میدونم ته این عشقش هیچی نیست و فقط شکستنشه ولی سعی میکنم ک کمکش کنم...
۶۵.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.