ات: یهو صدای خواهرمو شنیدم از اتاق امدم بیرون با چشای قرم
ات: یهو صدای خواهرمو شنیدم از اتاق امدم بیرون با چشای قرمز شده دویدم رفتم پایین
دیدم واقعا خواهرمه بعد همو بغل کردیم امده بود برای همیشه پیش من همون پسره خواهرم گفت که اون پسره منو اورده
اجوما: خانم اتاقتون بالاست من وسایلتونو
می برم شما برین غذا بخورین
ات: رفتیم سالن غذا خوری یهو گوشی پسره زنگ خورد رفت با خواهرم حرف می زدیم که پسره امد.
جیمین: رسیده بودیم ویلای من دختره گریه می کرد بعد گفتم برم خواهرشو بیارم رفتم شب امدم از قبل به اجوما گفته بودم که دوتا اتاق اماده کنه رفتم خواهرشو اوردم که دختر همین جوری دوید امد خواهرشو بغل کرد بعد اجوما وسایل خواهر دختره رو بورد داشتیم می رفتیم سالن غذا خوری که رفیقم زنگ زد بگه جریان دختره چی شد رفتم باهش حرف زدم رفت سر میز دختر بلند شد ولی خواهرش انگار که غذا نخورده بود منم غذا خودم ولی خواهر دختره هنوز می خورد من رفتم اتاقم دختر ه هم رفت ولی خواهرشو نمی دونم رفتم سر لپتابم که کارمو انجام بدم
رفتم خوابیدم ساعت 3بود که.
دیدم واقعا خواهرمه بعد همو بغل کردیم امده بود برای همیشه پیش من همون پسره خواهرم گفت که اون پسره منو اورده
اجوما: خانم اتاقتون بالاست من وسایلتونو
می برم شما برین غذا بخورین
ات: رفتیم سالن غذا خوری یهو گوشی پسره زنگ خورد رفت با خواهرم حرف می زدیم که پسره امد.
جیمین: رسیده بودیم ویلای من دختره گریه می کرد بعد گفتم برم خواهرشو بیارم رفتم شب امدم از قبل به اجوما گفته بودم که دوتا اتاق اماده کنه رفتم خواهرشو اوردم که دختر همین جوری دوید امد خواهرشو بغل کرد بعد اجوما وسایل خواهر دختره رو بورد داشتیم می رفتیم سالن غذا خوری که رفیقم زنگ زد بگه جریان دختره چی شد رفتم باهش حرف زدم رفت سر میز دختر بلند شد ولی خواهرش انگار که غذا نخورده بود منم غذا خودم ولی خواهر دختره هنوز می خورد من رفتم اتاقم دختر ه هم رفت ولی خواهرشو نمی دونم رفتم سر لپتابم که کارمو انجام بدم
رفتم خوابیدم ساعت 3بود که.
۵.۹k
۱۱ دی ۱۴۰۲