بچه ها فیک فرشته ی نجات پارت ۲ رو گزارش دادن برای همین من
بچه ها فیک فرشته ی نجات پارت ۲ رو گزارش دادن برای همین من اومدم اینجا گزاشتمش 😐
________________________
«فرشته ی نجات من »
پار ۲
ا.ت ویو :
چشمام رو بسته بودم که احساس کردم وسط هوا وایسادم اروم چشمام رو باز کردم و دیدم یه پسر خیلی خوشکل من رو نگه داشته با بال های سیاه و بزرگ .
منم یک جیغ خیلی خیلی بلند کشید . اونم از جیغ من ترسید اونم جیغ زد و من از بغلش پرت شدم پایین وقتی داشتم میوفتادم پایین جیغ میزدم که فاصله ی دماغم با زمین فقط یک سانتی میتر بود که چشمام رو محکم بستم و منتظر بودم که بمیرم که یهو همون پسر سریع گرفت من رو .
وقتی من رو اروم اورد پایین با چشم های متعجب به هم نگاه میکردیم و تند تند نفس نفس میزدیم .
ا.ت : م.. مر...مرسی ک.. که ....ن ....نزاشتی ...ب ... بمیرم .
پسره : خواهش میکنم . راستی اسم من جونگ کوکه.
یکمی سکوت کردم که فهمیدم اون پسری که خیلی عادی دارم باهاش حرف میزنم بال داره .
ا.ت : پدصگگگگگگ * باجیغ *
و سریع تند تند میدوییدم .
جونکوک هم خندش گرفته بود و داشته به من نگاه میکردم که یهویی به یه چیزی برخورد کردم .
اوه شت جونکوک بود :/
جونکوک : چتههه
ا.ت : ت...تو ...ب....بال.....د...دارییی
جونکوک با قیافه ی اینجوری 👈😐 گفت : خب😐
ا.ت : خب و .... ببحشید ولی من زیاد در روز یه آدم نمیبینم که بال داشته باشه اونم اینقدر بزرگ و سیاه.
جونگ کوک : هااا اهااااا پس برای اینه خب بیا .
یهو بال های جونگ کوک نا پدید شدن من هم با دهن باز نگاش میکردم .
جونگ کوک ویو :
یه چند ماهی میشد که از ا.ت احساس میکنم خوشم اومده بود . تمام حرکاتش رو زیر نظر داشتم چه بد رفتاری هایی که توی خونه باهاش میشد تا قلدری باهاش توی مدرسه . خب منم اونارو بی جواب نمیزاشتم و تا ا.ت از اونها دور میشد همیشه یه بلای عجیب غریبی سر اونا میووردم .
ولی امروز دیگه تموم کرده بود و میخواست خودش رو بکشه که ترسیدم ، ترسیدم که دیگه نتونم ببینمش برای همین هم نجاتش دادم.
میدونستم که الان خیلی متعجب هست که من بالم رو غیب کردم ولی عادت میکنه .
عادتش میدم .
برای این که کلا از این دنیا با خبرش کنم میخوام ببرمش یه جایی که سیر تا پیاز این قضیه رو براش توضیح بدم .
جونگ کوک : خب از اونجایی که میدونم خیلی تعجب کردی بیا بریم یجایی که این هارو برات توضیح بدم.
ا.ت یه نگاهی به خونشون انداخت و همینجوری که داشت نگاه میکرد گفتم .
جونگ کوک : یا شایدم می خوای به اون دیوونه خونه بر گردی هوم ؟
ا.ت دستاش رو تند تند رو هوا تکون داد و گفت :
ا.ت : نه نه بیا بریم من یه کافه میشناسم بیا بریم اونجا .
بعد از این که پیاد رفتیم و رسیدیم به اونجا نشستیم روی یکی از میز ها .
ا.ت : خب میشنوم ؟
کوک : ..... .
___________________________
خب ؟ 😂😂
چطوره خوبه ؟ 😂😂
________________________
«فرشته ی نجات من »
پار ۲
ا.ت ویو :
چشمام رو بسته بودم که احساس کردم وسط هوا وایسادم اروم چشمام رو باز کردم و دیدم یه پسر خیلی خوشکل من رو نگه داشته با بال های سیاه و بزرگ .
منم یک جیغ خیلی خیلی بلند کشید . اونم از جیغ من ترسید اونم جیغ زد و من از بغلش پرت شدم پایین وقتی داشتم میوفتادم پایین جیغ میزدم که فاصله ی دماغم با زمین فقط یک سانتی میتر بود که چشمام رو محکم بستم و منتظر بودم که بمیرم که یهو همون پسر سریع گرفت من رو .
وقتی من رو اروم اورد پایین با چشم های متعجب به هم نگاه میکردیم و تند تند نفس نفس میزدیم .
ا.ت : م.. مر...مرسی ک.. که ....ن ....نزاشتی ...ب ... بمیرم .
پسره : خواهش میکنم . راستی اسم من جونگ کوکه.
یکمی سکوت کردم که فهمیدم اون پسری که خیلی عادی دارم باهاش حرف میزنم بال داره .
ا.ت : پدصگگگگگگ * باجیغ *
و سریع تند تند میدوییدم .
جونکوک هم خندش گرفته بود و داشته به من نگاه میکردم که یهویی به یه چیزی برخورد کردم .
اوه شت جونکوک بود :/
جونکوک : چتههه
ا.ت : ت...تو ...ب....بال.....د...دارییی
جونکوک با قیافه ی اینجوری 👈😐 گفت : خب😐
ا.ت : خب و .... ببحشید ولی من زیاد در روز یه آدم نمیبینم که بال داشته باشه اونم اینقدر بزرگ و سیاه.
جونگ کوک : هااا اهااااا پس برای اینه خب بیا .
یهو بال های جونگ کوک نا پدید شدن من هم با دهن باز نگاش میکردم .
جونگ کوک ویو :
یه چند ماهی میشد که از ا.ت احساس میکنم خوشم اومده بود . تمام حرکاتش رو زیر نظر داشتم چه بد رفتاری هایی که توی خونه باهاش میشد تا قلدری باهاش توی مدرسه . خب منم اونارو بی جواب نمیزاشتم و تا ا.ت از اونها دور میشد همیشه یه بلای عجیب غریبی سر اونا میووردم .
ولی امروز دیگه تموم کرده بود و میخواست خودش رو بکشه که ترسیدم ، ترسیدم که دیگه نتونم ببینمش برای همین هم نجاتش دادم.
میدونستم که الان خیلی متعجب هست که من بالم رو غیب کردم ولی عادت میکنه .
عادتش میدم .
برای این که کلا از این دنیا با خبرش کنم میخوام ببرمش یه جایی که سیر تا پیاز این قضیه رو براش توضیح بدم .
جونگ کوک : خب از اونجایی که میدونم خیلی تعجب کردی بیا بریم یجایی که این هارو برات توضیح بدم.
ا.ت یه نگاهی به خونشون انداخت و همینجوری که داشت نگاه میکرد گفتم .
جونگ کوک : یا شایدم می خوای به اون دیوونه خونه بر گردی هوم ؟
ا.ت دستاش رو تند تند رو هوا تکون داد و گفت :
ا.ت : نه نه بیا بریم من یه کافه میشناسم بیا بریم اونجا .
بعد از این که پیاد رفتیم و رسیدیم به اونجا نشستیم روی یکی از میز ها .
ا.ت : خب میشنوم ؟
کوک : ..... .
___________________________
خب ؟ 😂😂
چطوره خوبه ؟ 😂😂
۱.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.