رک بگویم از همہ رنجیده ام،
رک بگویم از همہ رنجیدهام،
از غریب و آشنا تࢪسیدهام!
با مرام و معرفت بیگانہاند،
من بہ هرساز؎ کہ شد رقصیدهام!
در زمستان سکوتم باࢪها،
با نگاه سرࢪدتان لرزیدهام.
رد پا؎ مهربانۍ نیست، نیست!
من تمام کوچه را گردیدهام.
سالها از بس کہ خوش بین بودهام،
هر کلاغۍ را کبوتر دیدهام!
وزن احساس شما ࢪا بارها،
با ترازو؎ خودم سنجیدهام.
بۍخیال سرد؎آغوشها؛
من بہ آغوش خودم چسبیدهام!
من شما را باࢪها و باࢪها...
از غریب و آشنا تࢪسیدهام!
با مرام و معرفت بیگانہاند،
من بہ هرساز؎ کہ شد رقصیدهام!
در زمستان سکوتم باࢪها،
با نگاه سرࢪدتان لرزیدهام.
رد پا؎ مهربانۍ نیست، نیست!
من تمام کوچه را گردیدهام.
سالها از بس کہ خوش بین بودهام،
هر کلاغۍ را کبوتر دیدهام!
وزن احساس شما ࢪا بارها،
با ترازو؎ خودم سنجیدهام.
بۍخیال سرد؎آغوشها؛
من بہ آغوش خودم چسبیدهام!
من شما را باࢪها و باࢪها...
۷۸۳
۱۴ دی ۱۴۰۳