پارت:اول
پارت:اول
پارک ات
های من اتم ۱۶ سالمه و توی یتیم خونه زندگی میکنم و فکر کنم بدبخت ترین آدم دنیام
کیم تهیونگ
های من تهیونگم ۱۷ سالمه و بابام مدیر یه مدرسه هست که منم توش هستم و خانوادهی پولداری هستیم
(فقط قبل از شروع بگم که بابای تهیونگ مدیر مدرسه ات و تهیونگه )
از دید ات
دوباره یه روز گند دیگه شروع شد و باید اون کیم تهیونگ رو تحمل کنم نمیتونم چیزی بهش بگم چون ممکنه اخراج بشم و این مدیر یتیم خونه هم برامون کاری نمیکنه و ممکنه نتونم دیگه درس بخونم واقعا زندگی مزخرفی دارم متنفرم فقط دلم میخواد بمیرم کاش میتونستم بمیرم حالا بگذرم از این حرف های مضخرف آماده بشم برم تا سرویسمون نیومده
از دید تهیونگ
امروز قرار یه بلای جدید سر پارک ات انجام بدم و قرار کلی عذابش بدم خیلی خوشحال بودم ولی از یه طرف نمیدونم چرا وقتی بقیه اذیتش میکنن عصبانی میشم ولی وقتی خودم کاری میکنم از کارم لذت میبرم امروز زود رفتم مدرسه تا برای اینکه کاری که میخوام روی پارک ات انجام بدم رو جاش رو درست کنیم
از دید ات
آماده شده بودم رفتم سوار سرویس شدیم امروز نمیدونم قرار چه اتفاقی برام بیوفته امیدوارم هیچی نشه رسیدین مدرسه استرس داشتم وارد مدرسه شدم فعلا اتفاقی نیوفتاد تا وارد کلاس شدم یه سطل پر از رنگ صورتی روم ریخت و بعدش هم اکلیل های صورتی واقعا دیگه نمیدونستم چیکار کنم اون وایساده بود داشت با دوستاش به من هرهر میخندید زود از کلاس زدم بیرون و تا خود یتیم خونه دویدم و گریه کردن چرا من مگه من چیکار کردم چه گناهی کردم که باید این همه اتفاق سر من بیاد آخه چرا من رسیدم یتیم خونه زود رفتم توی اتاقم و لباسم رو در آوردم رفتم حموم و گریه کردم وقتی از حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم که مدیر یتیم خونمون اومد داخل اتاق کلی سرم داد زد و کتکم زد رفت منم بازم نشستم روی تختم گریه کردم من خیلی بدبختم
از دید جویی (دوست ات)
تا وارد مدرسه شدم دیدم ات خیلی زود از مدرسه رفت بیرون دنبالش رفتم دیدم حتی از مدرسه خارج شد و رفت منم عصبی شدم فهمیدم همهی این کار ها زیر سر تهیونگه دیگه رفتم سر کلاس تهیونگ و داد زدم
جویی:کیم تهیونگگگ(باداد)
تهیونگ:چیشده کیوتچه
جویی:گمشو بیا بیرون ببینم
منو تهیونگ از بچگی با هم دوست بودیم
تهیونگ:باشه کیوتچه
جویی:تو اون کار رو با ات کردی
تهیونگ:آره تو توی این کار هام دخالت نکن کیوتچه
*میره
اینم پارت اول کیوتام لذت ببرید و اینکه حمایت یادتون نره 💗
پارک ات
های من اتم ۱۶ سالمه و توی یتیم خونه زندگی میکنم و فکر کنم بدبخت ترین آدم دنیام
کیم تهیونگ
های من تهیونگم ۱۷ سالمه و بابام مدیر یه مدرسه هست که منم توش هستم و خانوادهی پولداری هستیم
(فقط قبل از شروع بگم که بابای تهیونگ مدیر مدرسه ات و تهیونگه )
از دید ات
دوباره یه روز گند دیگه شروع شد و باید اون کیم تهیونگ رو تحمل کنم نمیتونم چیزی بهش بگم چون ممکنه اخراج بشم و این مدیر یتیم خونه هم برامون کاری نمیکنه و ممکنه نتونم دیگه درس بخونم واقعا زندگی مزخرفی دارم متنفرم فقط دلم میخواد بمیرم کاش میتونستم بمیرم حالا بگذرم از این حرف های مضخرف آماده بشم برم تا سرویسمون نیومده
از دید تهیونگ
امروز قرار یه بلای جدید سر پارک ات انجام بدم و قرار کلی عذابش بدم خیلی خوشحال بودم ولی از یه طرف نمیدونم چرا وقتی بقیه اذیتش میکنن عصبانی میشم ولی وقتی خودم کاری میکنم از کارم لذت میبرم امروز زود رفتم مدرسه تا برای اینکه کاری که میخوام روی پارک ات انجام بدم رو جاش رو درست کنیم
از دید ات
آماده شده بودم رفتم سوار سرویس شدیم امروز نمیدونم قرار چه اتفاقی برام بیوفته امیدوارم هیچی نشه رسیدین مدرسه استرس داشتم وارد مدرسه شدم فعلا اتفاقی نیوفتاد تا وارد کلاس شدم یه سطل پر از رنگ صورتی روم ریخت و بعدش هم اکلیل های صورتی واقعا دیگه نمیدونستم چیکار کنم اون وایساده بود داشت با دوستاش به من هرهر میخندید زود از کلاس زدم بیرون و تا خود یتیم خونه دویدم و گریه کردن چرا من مگه من چیکار کردم چه گناهی کردم که باید این همه اتفاق سر من بیاد آخه چرا من رسیدم یتیم خونه زود رفتم توی اتاقم و لباسم رو در آوردم رفتم حموم و گریه کردم وقتی از حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم که مدیر یتیم خونمون اومد داخل اتاق کلی سرم داد زد و کتکم زد رفت منم بازم نشستم روی تختم گریه کردم من خیلی بدبختم
از دید جویی (دوست ات)
تا وارد مدرسه شدم دیدم ات خیلی زود از مدرسه رفت بیرون دنبالش رفتم دیدم حتی از مدرسه خارج شد و رفت منم عصبی شدم فهمیدم همهی این کار ها زیر سر تهیونگه دیگه رفتم سر کلاس تهیونگ و داد زدم
جویی:کیم تهیونگگگ(باداد)
تهیونگ:چیشده کیوتچه
جویی:گمشو بیا بیرون ببینم
منو تهیونگ از بچگی با هم دوست بودیم
تهیونگ:باشه کیوتچه
جویی:تو اون کار رو با ات کردی
تهیونگ:آره تو توی این کار هام دخالت نکن کیوتچه
*میره
اینم پارت اول کیوتام لذت ببرید و اینکه حمایت یادتون نره 💗
۳.۷k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.