فیک استری کیدز درخواستی
فیک استری کیدز درخواستی
وقتی به عنوان خواهر ۱۳سالشون میری بار
پارت۲
وقتی وارد ساختمون شد و بعد از دیدن روبروش واقعا حالش گرفته شد و ترسید.
ا.ت:اوففف الان وقت خراب شدن آسانسور بود؟
حالش گرفته شد برای اینکه خیلی خسته بود و ترسیده بود چون باید دوازده طبقه رو با پله ها طی میکرد.
بعد از گذشت بیست و خورده ای دقیقه به طبقه ی دوازده رسید و رمز درو زد و وارد شد بعد از دیدن صحنه ی روبروش سعی کرد خودش رو با کتش بپوشونه ولی بخاطر کت پشمیه کوچیکش که تا بالای نافش بود این کار غیرممکن بود.
فیلیکس:توضیح؟؟
هان:ببینم اسن به ساعت نگاه کردی؟(عصبانیتی که سعی میکرد با فشار دادن دندون هاش به هم کنترلش کنه)
ا.ت:ت....توضیح م...میدم
چان:ببینم به ساعت نگاه کردی؟؟(داد)
لینو:ببینم تو فکر میکنی خیلی بزرگت شدی؟؟میدونی چقدر نگرانت شدیم؟میدونی به چند جا زنگ زدیم؟؟؟هاااا؟؟میدونی؟؟؟میدونی ساعت چنده؟؟؟چرا تلفنت رو جواب نمیدادی؟؟؟
ا.ت:ب....ببخشید گوشیم خاموش شد.
اگرهر کدوم ا، اعضا حرفی میزدن ا.ت فقط ناراحت میشد و هیچی نمیگفت ولی وقتی هی نجین چیزی بهش میگفت از ترس به خودش میلرزید اگر هیونجین حرفی میزد یعنی اوضاع خیلی بده و همه خیلی عصبانین
هیون:میدونی ما با اینکه خیلی از تو بزرگ تریم ساعت چند میایم خونه؟(یه صدای ملایم و ترسناک)
ا.ت:س....س......ساعت..۱۰
هیون:آفرین و تو با اینکه خیلی از ما کوچیک تری ساعت چند اومدی؟
ا.ت:(به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت)د....دو
هیون:هوم و یه چیز دیگه ببینم تو کجا بودی؟اونم با این لباس؟؟؟؟(جمله ی آخر رو با داد گفت)
ا.ت:......
سونگمین:دِ حرف بزن دیگه
ا.ت:ب....با چند تا از دوستام رفته بودم.....
سونگمین:خب؟؟؟
ا.ت:رفته بودم....
سونگیمن:ادامش(داد)
ا.ت چشماش رو بست و این جمله رو خیلی تند تکرار کرد:با چند تا از سال بالایی ها رفته بودم بار
هیون از جاش بلند شد و مشغول باز کردن کمر بندش شد
هیونجین:خب ادامه میدادی
همینطور هیون حرف میزد به ا.تهم نزدیک میشد.
(خب میخوام دلیل ترس ا.ت از هییونجین رو بهتون بگم:ا.ت هروقت یه اشتباه کوچیک هم حتی میکرد هیونجین کتکش میزد و کسی جلوش رو تمیگرفت چون پیش پدر بزرگ مادر بزرگ پیرشون که گوش هاشون خیلی سنگینه زندگی میکردن و پدر مادرشون رو توی زلزله از دست دادن و ا.ت جوری که از درد نمیتونست حرکت کنه یا دستاش رو تکون بده مثلا وقتی ظرفی رو میشکست اینقدر کتک میخورد که نمیتونست اون دستی که لیوان ازش افتاده رو تکون بده)
ا.ت:ه....هیون خواهش میکنم(اشکاش سرازیر شد)خواهش میکنم نکن.....
بقیه ققط نگاه میکردن چون به نظرشون اگر ا.ت تنبیه میشد براش بهتر بود.
...........
وقتی به عنوان خواهر ۱۳سالشون میری بار
پارت۲
وقتی وارد ساختمون شد و بعد از دیدن روبروش واقعا حالش گرفته شد و ترسید.
ا.ت:اوففف الان وقت خراب شدن آسانسور بود؟
حالش گرفته شد برای اینکه خیلی خسته بود و ترسیده بود چون باید دوازده طبقه رو با پله ها طی میکرد.
بعد از گذشت بیست و خورده ای دقیقه به طبقه ی دوازده رسید و رمز درو زد و وارد شد بعد از دیدن صحنه ی روبروش سعی کرد خودش رو با کتش بپوشونه ولی بخاطر کت پشمیه کوچیکش که تا بالای نافش بود این کار غیرممکن بود.
فیلیکس:توضیح؟؟
هان:ببینم اسن به ساعت نگاه کردی؟(عصبانیتی که سعی میکرد با فشار دادن دندون هاش به هم کنترلش کنه)
ا.ت:ت....توضیح م...میدم
چان:ببینم به ساعت نگاه کردی؟؟(داد)
لینو:ببینم تو فکر میکنی خیلی بزرگت شدی؟؟میدونی چقدر نگرانت شدیم؟میدونی به چند جا زنگ زدیم؟؟؟هاااا؟؟میدونی؟؟؟میدونی ساعت چنده؟؟؟چرا تلفنت رو جواب نمیدادی؟؟؟
ا.ت:ب....ببخشید گوشیم خاموش شد.
اگرهر کدوم ا، اعضا حرفی میزدن ا.ت فقط ناراحت میشد و هیچی نمیگفت ولی وقتی هی نجین چیزی بهش میگفت از ترس به خودش میلرزید اگر هیونجین حرفی میزد یعنی اوضاع خیلی بده و همه خیلی عصبانین
هیون:میدونی ما با اینکه خیلی از تو بزرگ تریم ساعت چند میایم خونه؟(یه صدای ملایم و ترسناک)
ا.ت:س....س......ساعت..۱۰
هیون:آفرین و تو با اینکه خیلی از ما کوچیک تری ساعت چند اومدی؟
ا.ت:(به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت)د....دو
هیون:هوم و یه چیز دیگه ببینم تو کجا بودی؟اونم با این لباس؟؟؟؟(جمله ی آخر رو با داد گفت)
ا.ت:......
سونگمین:دِ حرف بزن دیگه
ا.ت:ب....با چند تا از دوستام رفته بودم.....
سونگمین:خب؟؟؟
ا.ت:رفته بودم....
سونگیمن:ادامش(داد)
ا.ت چشماش رو بست و این جمله رو خیلی تند تکرار کرد:با چند تا از سال بالایی ها رفته بودم بار
هیون از جاش بلند شد و مشغول باز کردن کمر بندش شد
هیونجین:خب ادامه میدادی
همینطور هیون حرف میزد به ا.تهم نزدیک میشد.
(خب میخوام دلیل ترس ا.ت از هییونجین رو بهتون بگم:ا.ت هروقت یه اشتباه کوچیک هم حتی میکرد هیونجین کتکش میزد و کسی جلوش رو تمیگرفت چون پیش پدر بزرگ مادر بزرگ پیرشون که گوش هاشون خیلی سنگینه زندگی میکردن و پدر مادرشون رو توی زلزله از دست دادن و ا.ت جوری که از درد نمیتونست حرکت کنه یا دستاش رو تکون بده مثلا وقتی ظرفی رو میشکست اینقدر کتک میخورد که نمیتونست اون دستی که لیوان ازش افتاده رو تکون بده)
ا.ت:ه....هیون خواهش میکنم(اشکاش سرازیر شد)خواهش میکنم نکن.....
بقیه ققط نگاه میکردن چون به نظرشون اگر ا.ت تنبیه میشد براش بهتر بود.
...........
۲.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.