افسون شده p36
پانسی : نگاهمو ازش گرفتم و به زمین چشم دوختم و زیر لب گفتم : گناه من چی بود؟ عاشقی؟! دراکو : انگشتمو به نشونه سکوت روی لبم گذاشتم و با صدایی بلند گفتم : هیس! ساکت شو تو یکی حرف از عشق و عاشقی نزن که حالمو به هم میزنی پانسی : باورم نمیشه به جای اینکه قدر منو بدونی که تو دوره ای از زندگیت که تمام زندگیت اون دختر لعنتی بود کنارت بودم و ذره ای از حسی که بهت داشتم کم نشد برگشتی به من میگی حرف از عشق نزن که حالمو به هم میزنی؟! دراکو : عصبی مشتی به دیوار کوبیدم این عشقه؟ این عشقه که منو از کسی که حاضر بودم براش بمیرم دور کردی؟! اصلا..اصلا از کجا معلوم اون تصادف کار تو نبوده باشه؟!! پانسی : نا باور بهش خیره شده بودم که اشکی از گوشه چشمم سرخورد و سرمو انداختم پایین... نارسیسا : دراکو! بسه دیگه هیچ معلوم هست این چرت و پرتا رو از کجا میاری؟ واست متاسفم! دراکو : سرمو انداختم پایین و به در نزدیک شدم و با صدایی آروم زمزمه کردم : میرم که کسی نباشه باعث تاسف شما باشه...سرمو چرخوندم و به چشمای متعجب سیاه و صورت رنگ پریده ش خیره شدم و لبخند ملیحی زدم : سلام ادوارد! با صدای نسبتا بچگونه و پسرونش گفت : سلام مامان اوری! اورانوس : خندیدم و تو چشماش خیره شدم مامان اوری؟ ادوارد : اورانوس اسم طولانی ایه ترجیح میدم صدات کنم اوری اورانوس : عجب بچه ی تُخسی دارم من ادوارد : بابا میگه به مامان رفتی تو هم که میگی تخس خب طبق چیزی که میدونم تام خیلی تخسه اورانوس : زدم زیر خنده و دستمو روی صورتش کشیدم پسر کوچولوی من! ادوارد : کوچولو نیستم من خب؟! اورانوس : من با بابات کار دارم صبر کن فقط ادوارد : هوف خب با بابا کار داری چرا منو تهدید میکنی هوم؟ اورانوس : باشه من تسلیم ادوارد : بیچاره دختری که قراره عاشق من بشه! اورانوس : لبخند روی لبم محو شد و به مبل تکیه زدم...
۱.۵k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.