روزی ابوبکر لعنت الله علیه خشمگین و آشفته وارد خانه شد و
روزی ابوبکر لعنتاللهعلیه خشمگین و آشفته وارد خانه شد و کسی رو دنبال عمربنخطاب ملعون فرستاد،،وقتی عمَر رسید،ابوبکر چون آتشفشان فوران کرد و گفت:آیا جلسه ی امروز علـی «صلواتاللهعلیهوآله» را در مورد ما ندیدی؟!قسم به خدا اگر دوباره چنین بنشیند کار ما را خراب خواهد کرد،،نظر تو چیست؟!
عمَر گفت:دستور بده او را بکُشند!
ابوبکر کمی جا خورد و پرسید:چه کسی توانایی و جرأت اینکار را دارد؟
عمَر پاسخ داد:خالدبنولید لعنتاللهعلیه
پس خالد را فراخواندند و به او گفتند:مأموریتی بزرگ و خطرناک برایت داریم
خالد جواب داد:هر کاری باشد انجام میدهم،حتی اگر کشتن علـیبنأبیطالب باشد،،گفتند:اتفاقاً همین را از تو میخواهیم،،خالد گفت:ولی چگونه ؟
ابوبکر گفت به مسجد بیا و در کنار او قرار بگیر،،وقتی من سلام نماز را دادم بایست و گردن او را بزن!
أسماءبنتعمیس که همسر ابوبکر بود،،ماجرا را شنید و کنیزش را صدا زد و گفت:به خانهی علـی برو و به ایشان بگو:به راستی که سران مشورت کرده اند که تو را به قتل برسانند،پس بیرون برو که من خیرخواه تو هستم
کنیز خبر را برد و حضرت مولا خنده ای بر لب نشاندند و فرمودند:خداوند بین ایشان و آنچه میخواهند،مانع خواهد شد و رو به مسجد کردند و داخل مسجد شدند،، حضرت نماز را فرادا خواندند و خالدبنولید که شمشیر همراهش بود کنار حضرت ایستاد،،وقتی ابوبکر برای تشهد نشست،از گفتهی خود پشیمان و آشفته شد و به یاد بازوان حیدری و قدرت جنگاوریِ حضرت افتاد و بدنش از ترس لرزان شد،،پس حیران شد که چه کند!به حدی که مردم گمان کردند به ابوبکر فراموشی دست داده،،
عاقبت ابوبکر قبل از دادن سلام آخر نماز برگشت و به خالد گفت:آنچه به تو دستور داده بودم فراموش کن و انجام نده و "السلام علیکم و رحمة الله" 😂 و نماز را به پایان رساند
حضرت مولا به خالد رو کرد و فرمود:ابوبکر چه فرمانی به تو داده بود؟
خالد گفت:کشتنِ شما
حضرت فرمود:چنین میکردی؟
خالد:آری به خدا تو را با شمشیرم به قتل میرساندم ، حضرت او را از جا بلند کرد و بر زمین کوبید،،مردم همگی جمع شدند ولی توانایی جدا کردن حضرت از خالد را نداشتند،،پس حضرت را قسم به خدا و قبر پیامبر دادند تا خالد را رها کرد
سپس حضرت یقه ی عمَر را گرفت و فرمود : ای پسر صهاک!اگر نبود پیمانی که رسول خدا از من گرفتند و اگر نبود دستورات خداوند که از قبل آمده است
میفهمیدی که کدام یک از ما یاوران ناتوان تر و نیروی کمتری دارد
📚مدینةالمعاجز 3/152
#اللهمعجللولیکالفرج
#فقطحیدرأمیرالمؤمنیناست
#شاهنشاهعوالمحیدرکرار
#عیدبزرگغدیر
#لعنتبرابوبکروخالدبنولیدوعمَرزنازاده
عمَر گفت:دستور بده او را بکُشند!
ابوبکر کمی جا خورد و پرسید:چه کسی توانایی و جرأت اینکار را دارد؟
عمَر پاسخ داد:خالدبنولید لعنتاللهعلیه
پس خالد را فراخواندند و به او گفتند:مأموریتی بزرگ و خطرناک برایت داریم
خالد جواب داد:هر کاری باشد انجام میدهم،حتی اگر کشتن علـیبنأبیطالب باشد،،گفتند:اتفاقاً همین را از تو میخواهیم،،خالد گفت:ولی چگونه ؟
ابوبکر گفت به مسجد بیا و در کنار او قرار بگیر،،وقتی من سلام نماز را دادم بایست و گردن او را بزن!
أسماءبنتعمیس که همسر ابوبکر بود،،ماجرا را شنید و کنیزش را صدا زد و گفت:به خانهی علـی برو و به ایشان بگو:به راستی که سران مشورت کرده اند که تو را به قتل برسانند،پس بیرون برو که من خیرخواه تو هستم
کنیز خبر را برد و حضرت مولا خنده ای بر لب نشاندند و فرمودند:خداوند بین ایشان و آنچه میخواهند،مانع خواهد شد و رو به مسجد کردند و داخل مسجد شدند،، حضرت نماز را فرادا خواندند و خالدبنولید که شمشیر همراهش بود کنار حضرت ایستاد،،وقتی ابوبکر برای تشهد نشست،از گفتهی خود پشیمان و آشفته شد و به یاد بازوان حیدری و قدرت جنگاوریِ حضرت افتاد و بدنش از ترس لرزان شد،،پس حیران شد که چه کند!به حدی که مردم گمان کردند به ابوبکر فراموشی دست داده،،
عاقبت ابوبکر قبل از دادن سلام آخر نماز برگشت و به خالد گفت:آنچه به تو دستور داده بودم فراموش کن و انجام نده و "السلام علیکم و رحمة الله" 😂 و نماز را به پایان رساند
حضرت مولا به خالد رو کرد و فرمود:ابوبکر چه فرمانی به تو داده بود؟
خالد گفت:کشتنِ شما
حضرت فرمود:چنین میکردی؟
خالد:آری به خدا تو را با شمشیرم به قتل میرساندم ، حضرت او را از جا بلند کرد و بر زمین کوبید،،مردم همگی جمع شدند ولی توانایی جدا کردن حضرت از خالد را نداشتند،،پس حضرت را قسم به خدا و قبر پیامبر دادند تا خالد را رها کرد
سپس حضرت یقه ی عمَر را گرفت و فرمود : ای پسر صهاک!اگر نبود پیمانی که رسول خدا از من گرفتند و اگر نبود دستورات خداوند که از قبل آمده است
میفهمیدی که کدام یک از ما یاوران ناتوان تر و نیروی کمتری دارد
📚مدینةالمعاجز 3/152
#اللهمعجللولیکالفرج
#فقطحیدرأمیرالمؤمنیناست
#شاهنشاهعوالمحیدرکرار
#عیدبزرگغدیر
#لعنتبرابوبکروخالدبنولیدوعمَرزنازاده
۴.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۲