👹عشق سیاه👹
فصل5
گفت:« من فقط اومده بودم باهات دوست بشم و فکر نمیکردم تو این وضعیت ببینمت.
تقریباً نیم ساعت گذشت که کارن وارد اتاق شد و با صحنه ای که دید خیلی احساساتی شد
یی جونگ کنار تخت همونجوری که روی صندلی نشسته خوابش برده بود و دست های کلارا تو دستاش بود و سرش روی بالشت کلارا افتاده بود.
کارن جلو رفت و خیلی بی سر رو صدا روی یی جونگ ملافه ای انداخت و پتوی کلارا رو صاف کرد و از اتاق بیرون اومد
صبح روز بعد...
«ویو کلارا....»
با سر درد شدیدی بهوش اومدم،یگم که چشمم به نور عادت کرد دیدم یه پسری سرش و کنارم گذاشته و خوابه یکم که بهش دقت کردم دیدم این همون یی جونگ یکی از اعضای هیولای سرخه که یکی در زد
خیلی آروم جوری که یی جونگ بیدار نشه گفتم بیا تو
سوزی بود
اومد داخل و بهم گفت
اوه بانوی من بیدار شدید نمیدونید الان چقدر خوشحالم
بهش گفتم:« اوه سوزی ما قرار گذاشته بودیم که اینجوری رسمی باهم حرف نزنیم
راستی یی جونگ چرا اینجاست
سوزی: ایشون شما رو دیده بودن و هرچی دنبال اون مرد ها رفتن دیگه پیداشون نکردن و شما رو به اینجا آوردن
ما دکتر خبر کردیم و این شد که آقای کیم یی جونگ از دیشب اینجا هستن.
کلارا: او واقعاً حتماً خسته بوده که اینقدر کیوت خوابش برده
سوزی: بله من هم همین فکر رو میکنم
کلارا: سوزییییییییی
سوزی: اوه ببخشید دیگه رسمی حرف نمیزنم
با جیغی که کلارا کشید یی جونگ از خواب پرید و یه نگاهی به اطراف انداخت و وقتی حواسش سر جاش اومد متوجه شد که هنوز دست کلارا توی دستشه و سریع دستش رو از دست کلارا بیرون آورد و گفت:« اُ واقعاً شرمنده
راستی حالت چطوره بهتری
کلارا: نه مشکلی نیست
امم به لطف شما الان خوبم فقط سرم یکم گیج میره
یی جونگ: آها خب می خوای یکم بیشتر استراحت کنی
کلارا: نه فکر میکنم دیگه کافی باشه من الان به شدت گرسنمه بیا بریم صبحانه بخوریم
از جاشون بلند شدن و به سمت در رفتن
سوزی در رو براشون باز کرد که یک دفعه کلارا سرش گیج رفت رو داشت میافتاد که یی جونگ گرفتش و بهش گفت:« حالتون خوبه؟»
کلارا خیلی ضعیف و بی جان گفت:« من خوبم چیزی نیست.»
سوزی خیلی ترسیده بود و با دو رفت و کارن و خبر کرد
یی جونگ کلارا رو بغل کرد و برد روی تخت گذاشت و گفت:« ولی من اینطور فکر نمیکنم،بهتره تا وقتی کاملآ خوب بشی استراحت کنی منم یه سر میرم خونه و لباسام و عوض میکنم و دوباره میام.»
کلارا: او نیازی نیست دوباره بیای تا همینجا هم خیلی لطف کردی.
یی جونگ: نه من دوباره میام چون باید چیزی بهت بگم
کلارا: خیلی خب باشه من منتظر میمونم
یی جونگ: پس فعلا خداحافظ
کلارا: خداحافظ
نیم ساعت بعد......
ا(دامه توی پست بعد
لایک و کامنتا رو میخواما)
گفت:« من فقط اومده بودم باهات دوست بشم و فکر نمیکردم تو این وضعیت ببینمت.
تقریباً نیم ساعت گذشت که کارن وارد اتاق شد و با صحنه ای که دید خیلی احساساتی شد
یی جونگ کنار تخت همونجوری که روی صندلی نشسته خوابش برده بود و دست های کلارا تو دستاش بود و سرش روی بالشت کلارا افتاده بود.
کارن جلو رفت و خیلی بی سر رو صدا روی یی جونگ ملافه ای انداخت و پتوی کلارا رو صاف کرد و از اتاق بیرون اومد
صبح روز بعد...
«ویو کلارا....»
با سر درد شدیدی بهوش اومدم،یگم که چشمم به نور عادت کرد دیدم یه پسری سرش و کنارم گذاشته و خوابه یکم که بهش دقت کردم دیدم این همون یی جونگ یکی از اعضای هیولای سرخه که یکی در زد
خیلی آروم جوری که یی جونگ بیدار نشه گفتم بیا تو
سوزی بود
اومد داخل و بهم گفت
اوه بانوی من بیدار شدید نمیدونید الان چقدر خوشحالم
بهش گفتم:« اوه سوزی ما قرار گذاشته بودیم که اینجوری رسمی باهم حرف نزنیم
راستی یی جونگ چرا اینجاست
سوزی: ایشون شما رو دیده بودن و هرچی دنبال اون مرد ها رفتن دیگه پیداشون نکردن و شما رو به اینجا آوردن
ما دکتر خبر کردیم و این شد که آقای کیم یی جونگ از دیشب اینجا هستن.
کلارا: او واقعاً حتماً خسته بوده که اینقدر کیوت خوابش برده
سوزی: بله من هم همین فکر رو میکنم
کلارا: سوزییییییییی
سوزی: اوه ببخشید دیگه رسمی حرف نمیزنم
با جیغی که کلارا کشید یی جونگ از خواب پرید و یه نگاهی به اطراف انداخت و وقتی حواسش سر جاش اومد متوجه شد که هنوز دست کلارا توی دستشه و سریع دستش رو از دست کلارا بیرون آورد و گفت:« اُ واقعاً شرمنده
راستی حالت چطوره بهتری
کلارا: نه مشکلی نیست
امم به لطف شما الان خوبم فقط سرم یکم گیج میره
یی جونگ: آها خب می خوای یکم بیشتر استراحت کنی
کلارا: نه فکر میکنم دیگه کافی باشه من الان به شدت گرسنمه بیا بریم صبحانه بخوریم
از جاشون بلند شدن و به سمت در رفتن
سوزی در رو براشون باز کرد که یک دفعه کلارا سرش گیج رفت رو داشت میافتاد که یی جونگ گرفتش و بهش گفت:« حالتون خوبه؟»
کلارا خیلی ضعیف و بی جان گفت:« من خوبم چیزی نیست.»
سوزی خیلی ترسیده بود و با دو رفت و کارن و خبر کرد
یی جونگ کلارا رو بغل کرد و برد روی تخت گذاشت و گفت:« ولی من اینطور فکر نمیکنم،بهتره تا وقتی کاملآ خوب بشی استراحت کنی منم یه سر میرم خونه و لباسام و عوض میکنم و دوباره میام.»
کلارا: او نیازی نیست دوباره بیای تا همینجا هم خیلی لطف کردی.
یی جونگ: نه من دوباره میام چون باید چیزی بهت بگم
کلارا: خیلی خب باشه من منتظر میمونم
یی جونگ: پس فعلا خداحافظ
کلارا: خداحافظ
نیم ساعت بعد......
ا(دامه توی پست بعد
لایک و کامنتا رو میخواما)
۴.۰k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.