توپه سرنوشت ساز
توپمو پرت کردم،
هیشکی نبود،
هیشکی،همیشه میومدم تو زمینه خالی،اما خوب هیچ دوستی هم نداشتم باهاش بازی کنم،
چی بازی کنم؟
خوب معلومه..
والیبال،اینجا شهره خیلی بزرگی نبود،هیشکی ام الان تو این تایم اینجا نمیومد که بخوام دوست شم باهاش،همکلاسی ها و هم باشگاهی هامم که خیلی رو مخ بودن،از زمین زدم بیرونو رفتم تو پارک،توپو پرت کردم به اون سمت پارک تا برم بیارمش(سرگرمیشه)که یهو دیدم یه پسر اونو برداشت،درست صورتشو ندیدم که دیدم اینور اونورو نگاه کردو رفت کنار دیوار،شروع کرد با دیوار والیبال بازی کردن،زیادی حرفه ای میزد،محو تماشاش بودم که..یادم اومد اون توپه منه،رفتم سمتشو توپو ازش گرفتم،اسممو پرسید،اسمشو گفت،شمارمو گرفت،نمیدونم چرا و من چرا دادم،
اما بگم از اون روز،من با اون بازی میکردمو،
عاشقش شدم..
دیگه اونقدر دوسش داشتم که عشقم به والیبال در برابر عشقم به اون چیزی نبود:)
.
خودم نوشتمومیدونمخوبنشد:)
#نویسندهٔ_روانی
هیشکی نبود،
هیشکی،همیشه میومدم تو زمینه خالی،اما خوب هیچ دوستی هم نداشتم باهاش بازی کنم،
چی بازی کنم؟
خوب معلومه..
والیبال،اینجا شهره خیلی بزرگی نبود،هیشکی ام الان تو این تایم اینجا نمیومد که بخوام دوست شم باهاش،همکلاسی ها و هم باشگاهی هامم که خیلی رو مخ بودن،از زمین زدم بیرونو رفتم تو پارک،توپو پرت کردم به اون سمت پارک تا برم بیارمش(سرگرمیشه)که یهو دیدم یه پسر اونو برداشت،درست صورتشو ندیدم که دیدم اینور اونورو نگاه کردو رفت کنار دیوار،شروع کرد با دیوار والیبال بازی کردن،زیادی حرفه ای میزد،محو تماشاش بودم که..یادم اومد اون توپه منه،رفتم سمتشو توپو ازش گرفتم،اسممو پرسید،اسمشو گفت،شمارمو گرفت،نمیدونم چرا و من چرا دادم،
اما بگم از اون روز،من با اون بازی میکردمو،
عاشقش شدم..
دیگه اونقدر دوسش داشتم که عشقم به والیبال در برابر عشقم به اون چیزی نبود:)
.
خودم نوشتمومیدونمخوبنشد:)
#نویسندهٔ_روانی
۵.۲k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳