مافیای من 🍷🖤
پارت ۷
ات : بای
۲ یاعت بعد
ات ویو
حوصلم سر رفته بودم تصیمیم گرفتم تو عمارت چرخی بزنم داشتم یکی یکی اتاق ها رو نگاه می کردم یک در قرمز نظرم رو جلب کرد رفتم درش رو باز کردم با چیزی که دیدم دنیا رو سرم خراب شد اون مافیا بود ( ات نمی دونست جیمین مافیاست )
ات رفت داخل
اتاق تم قرمز و سیاه بود
تمام وسایل شکنجه تفنگ همه چی
ات اشکی روی گونش افتاد یعنی اونی که عاشقش بو مافیا بود که یهو دستی روی کتفم احساس کردم
جیمین : از کی تاحالا تو کارای من دخالت می کنی ( با عصبانیت )
ات : تو مافیا بودی واسه همین شغلت روونمی گفتی
جیمین : ات
یهو ات سیلی به جیمین زد
ات : چه طور تونستی با احساساتم بازی کنی هان چه طور تونستی می خواستی منو از باکره گی در بیاری منو هرزه کنی نی خواستی منم نثل زنای دیگه بدبخت کنی
جیمین : حفه شو وقتی چیزی نمی دونی نگو
ات : خفه شم هان اقای پارک از این به بعد من تو رو دوس ندارم ازت متنفر ( با گریه)
جیمین دست ات رو گرفت برد اتاق
( ببخشید اینجا هر چی فکر کردم باید اسمات می کردم و اینکه بچه ها فیکه واقعای نیس و اینکه جیمین کیوت ما واقعا مافیا نیس که 😂 )
تو وسط عمالیات ات بیهوش میشه جیمین به دکتر زنگ می زنه
و میاد
جیمین : حالش چه طوریه
دکتر : چیز خاصی نیس ایشون خیلی ضعیف هستن باید نزارید زیاد گریه کنن
جیمین : مشکلی دیکه نیس
دکتر : ن
جیمین : ممنون
جیمین رفت کنار ات نشست و چشای ات بسته بود جیمین دست ات رو گرفت
جیمین : اخه تو چرا میری اون اتاق
جیمین : من عاشقتم نمی خواستم اذیتت کنم نمی خواستم تو رو فریب بدم ات خواهش می کنم چشمات رو باز کن ( با گریه )
بعد چند دقیقه ات چشماش رو باز کرد و دستش رو از دست جیمین کشید بیرون
جیمین : بیبی بیدار شدی
ات : بهم دیگه بیبی نگو من بیبی تو نیستم
جیمین : ات باور
می خواست حرف بزنه که
ات : جیمین همه چی تمام شد تو مافیای من نمی تونم با یک مافیا زندگی کنم
جیمین : ات
ات : اسمم رو با دهن کثیفت نیار
که یهو در اتاق باز شد
خدمتکار : ارباب اقای کیم تهیونگ و اقای جئون جونگ کوک تشریف اوردن
جیمین : اوک بگو بیان تو
کوک : جیمین چی شده چرا ات
ات : اوه دوستای مافیایت هم امدن که
ته : مگه ات می دونه
جیمین : اهوم
کوک : ات تو
ات بلند شد
ات : من چی هان من چی تو اشتباه می کنی اره چیو اشتباه می کنم تا کی می خواستین نگین می خواستین همه تون باهم تجاوز کنین ارهه؟ ( باداد )
کوک : ات ساکت شو ما همچین قصدی نداشتیم ما تجاوز نمیکنیم که
ات : اره من دروغ میگم اقای کوک داری کیو باز می دیدی نقشتون این بود اره منو هرزه کنین پسرای هیز 😐
ته : ات خفه شو نبین هیچی نمیگیم تو هم هی میگی مریضی هیچی نمیگم ( باداد)
جیمین: ته
ته : بابام حرص نیده
ات شروع کرد به گریه کردن
ات : کی گفته مریضم هان ه چی می خوای بگو بیا تجاوز کن ( ات تو هم به تجاوز گیر کردی هااااااااا )
تهیونگ : جیمین این کیه دا چرا تو مغزش نمیره ما تجاوز گر نیستیم هی تکرار می کنه ما خودمون دل داریم
ات : هق هق هق
جیگین: ات ارم باش
ات بلند شد از تخت
ات : برام هیچی مهم نیس شما چیکاره هستید من از اینجا میرم تا از دستت راحت شم
ات بلند شد خواست راه بره که یهو افتاد بغل جیمین
جیمین : ات حالت خوبه
ات : ولم کن اگرم ببمیرم بهت دست نزنننن
کوک : دوتاتون برین من باهاش حرف نی زنم
ات : یکی از یکی بدتر می خواد باهام حرف بزنه
جیمین و ته رفتن بیرون
ات : بای
۲ یاعت بعد
ات ویو
حوصلم سر رفته بودم تصیمیم گرفتم تو عمارت چرخی بزنم داشتم یکی یکی اتاق ها رو نگاه می کردم یک در قرمز نظرم رو جلب کرد رفتم درش رو باز کردم با چیزی که دیدم دنیا رو سرم خراب شد اون مافیا بود ( ات نمی دونست جیمین مافیاست )
ات رفت داخل
اتاق تم قرمز و سیاه بود
تمام وسایل شکنجه تفنگ همه چی
ات اشکی روی گونش افتاد یعنی اونی که عاشقش بو مافیا بود که یهو دستی روی کتفم احساس کردم
جیمین : از کی تاحالا تو کارای من دخالت می کنی ( با عصبانیت )
ات : تو مافیا بودی واسه همین شغلت روونمی گفتی
جیمین : ات
یهو ات سیلی به جیمین زد
ات : چه طور تونستی با احساساتم بازی کنی هان چه طور تونستی می خواستی منو از باکره گی در بیاری منو هرزه کنی نی خواستی منم نثل زنای دیگه بدبخت کنی
جیمین : حفه شو وقتی چیزی نمی دونی نگو
ات : خفه شم هان اقای پارک از این به بعد من تو رو دوس ندارم ازت متنفر ( با گریه)
جیمین دست ات رو گرفت برد اتاق
( ببخشید اینجا هر چی فکر کردم باید اسمات می کردم و اینکه بچه ها فیکه واقعای نیس و اینکه جیمین کیوت ما واقعا مافیا نیس که 😂 )
تو وسط عمالیات ات بیهوش میشه جیمین به دکتر زنگ می زنه
و میاد
جیمین : حالش چه طوریه
دکتر : چیز خاصی نیس ایشون خیلی ضعیف هستن باید نزارید زیاد گریه کنن
جیمین : مشکلی دیکه نیس
دکتر : ن
جیمین : ممنون
جیمین رفت کنار ات نشست و چشای ات بسته بود جیمین دست ات رو گرفت
جیمین : اخه تو چرا میری اون اتاق
جیمین : من عاشقتم نمی خواستم اذیتت کنم نمی خواستم تو رو فریب بدم ات خواهش می کنم چشمات رو باز کن ( با گریه )
بعد چند دقیقه ات چشماش رو باز کرد و دستش رو از دست جیمین کشید بیرون
جیمین : بیبی بیدار شدی
ات : بهم دیگه بیبی نگو من بیبی تو نیستم
جیمین : ات باور
می خواست حرف بزنه که
ات : جیمین همه چی تمام شد تو مافیای من نمی تونم با یک مافیا زندگی کنم
جیمین : ات
ات : اسمم رو با دهن کثیفت نیار
که یهو در اتاق باز شد
خدمتکار : ارباب اقای کیم تهیونگ و اقای جئون جونگ کوک تشریف اوردن
جیمین : اوک بگو بیان تو
کوک : جیمین چی شده چرا ات
ات : اوه دوستای مافیایت هم امدن که
ته : مگه ات می دونه
جیمین : اهوم
کوک : ات تو
ات بلند شد
ات : من چی هان من چی تو اشتباه می کنی اره چیو اشتباه می کنم تا کی می خواستین نگین می خواستین همه تون باهم تجاوز کنین ارهه؟ ( باداد )
کوک : ات ساکت شو ما همچین قصدی نداشتیم ما تجاوز نمیکنیم که
ات : اره من دروغ میگم اقای کوک داری کیو باز می دیدی نقشتون این بود اره منو هرزه کنین پسرای هیز 😐
ته : ات خفه شو نبین هیچی نمیگیم تو هم هی میگی مریضی هیچی نمیگم ( باداد)
جیمین: ته
ته : بابام حرص نیده
ات شروع کرد به گریه کردن
ات : کی گفته مریضم هان ه چی می خوای بگو بیا تجاوز کن ( ات تو هم به تجاوز گیر کردی هااااااااا )
تهیونگ : جیمین این کیه دا چرا تو مغزش نمیره ما تجاوز گر نیستیم هی تکرار می کنه ما خودمون دل داریم
ات : هق هق هق
جیگین: ات ارم باش
ات بلند شد از تخت
ات : برام هیچی مهم نیس شما چیکاره هستید من از اینجا میرم تا از دستت راحت شم
ات بلند شد خواست راه بره که یهو افتاد بغل جیمین
جیمین : ات حالت خوبه
ات : ولم کن اگرم ببمیرم بهت دست نزنننن
کوک : دوتاتون برین من باهاش حرف نی زنم
ات : یکی از یکی بدتر می خواد باهام حرف بزنه
جیمین و ته رفتن بیرون
۵۱.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.