پنج روز پیش که مامانم گفت داداش بهش گفته جشن تولد گرفتی و
پنج روز پیش که مامانم گفت داداش بهش گفته جشن تولد گرفتی و سفره از اینور تا اونور خونتون و کلی بریز و به پاش
حالم یه جوری شد ولی از مامانم پرسیدم مگه چند سالش شد مامانم گفت نمیدونم گفتم لابد 18 سالش شده پسرای فامیل ما 18 ساله که میشن برای جشن تولدشون بریز بپاش میکنن انگار هر کی 18 سالش بشه واقعن مرد میشه به زور گفتم ولی طبق معمول همیشه، همیشه خوب هر حالمو مخفی کردم 5 شب پیش خاستم اینو بنویسم میدونم هیچوقت نمیبینی اما نمیدونم چرا هی یادم میرف بنویسم اون شب وقتی چراغ خاموش شد چشام پر شد طبق معمول بود عادت داشتم هر شب برای سریالهام و آرتیست هایی که دوست دارم از خندهاشون کیوت بازیشون چشام پر شه اما اون شب گفتم امیدوارم امسال انقد بد بیاری بیاری که یادت بیوفته چطور گولم زدی چطور گولم زدی که خودم به گردن گرفتم و به مامانم جوری گفتم که انگار کار درستی بود جوری گولم زدی که بعد از گفتنش به مامانم گفتم کار من زشت بود درست نبود و چون انقد تو مخم کرده بودن که اشتباهه غلطه زشته که حتی از فکر کردن بهش هم میترسیدم سالها گذشته دوست عزیزم غیر مستقیم یه چیزایی فهمیده ولی فکر میکنم فکر میکنه بخاطر سن بلوغمه که یادم افتاد ولی بنظرم یه روزی قرار بود یادم بیوفته تقصیر من نیس یه روزی قرار بود یادم بیوفته بخاطر اینکه چپو راست گفتن زشته غلطه اشتباه خودمو مقصر دونستم و حتی از فکر کردن بهش ترسیدم خوشحالم که الان فهمیدم تقصیرم نیس و این با عوض شدن عقیده ام فهمیدم چون میتونم در شو الان بکشم الان گریه کنم الان افسرده شم الان غصشو بخورم الان فکرم آشفته باشه اما با همه ی اینها بزرگ که میشم تجربش فقد بمونه نمیدونم چرا ولی چهار شب پیش توی حیاط اون خونمون شکل چشام غمیگن بود اما چرا مردمکش جوری بود که انگار میخاد انتقام بگیره در حالی که من فقد تو آینه با درد گفتم امیدوارم انقد بدبختی ببار بیاری که یادت بیوفته سر اون موضوع چند سال پیش عذاب وجدان بگیری ولی میدونم اون رنگ و مردمک شکل انتقام چشای من نبود بدون هیچ نفرت و انتقامی گفتم. هنوزم نمیخام بهش فکر کنم فقد خاستم بنویسم طبق معمول نوشتن مغزمو خالی و آروم میکنه
حالم یه جوری شد ولی از مامانم پرسیدم مگه چند سالش شد مامانم گفت نمیدونم گفتم لابد 18 سالش شده پسرای فامیل ما 18 ساله که میشن برای جشن تولدشون بریز بپاش میکنن انگار هر کی 18 سالش بشه واقعن مرد میشه به زور گفتم ولی طبق معمول همیشه، همیشه خوب هر حالمو مخفی کردم 5 شب پیش خاستم اینو بنویسم میدونم هیچوقت نمیبینی اما نمیدونم چرا هی یادم میرف بنویسم اون شب وقتی چراغ خاموش شد چشام پر شد طبق معمول بود عادت داشتم هر شب برای سریالهام و آرتیست هایی که دوست دارم از خندهاشون کیوت بازیشون چشام پر شه اما اون شب گفتم امیدوارم امسال انقد بد بیاری بیاری که یادت بیوفته چطور گولم زدی چطور گولم زدی که خودم به گردن گرفتم و به مامانم جوری گفتم که انگار کار درستی بود جوری گولم زدی که بعد از گفتنش به مامانم گفتم کار من زشت بود درست نبود و چون انقد تو مخم کرده بودن که اشتباهه غلطه زشته که حتی از فکر کردن بهش هم میترسیدم سالها گذشته دوست عزیزم غیر مستقیم یه چیزایی فهمیده ولی فکر میکنم فکر میکنه بخاطر سن بلوغمه که یادم افتاد ولی بنظرم یه روزی قرار بود یادم بیوفته تقصیر من نیس یه روزی قرار بود یادم بیوفته بخاطر اینکه چپو راست گفتن زشته غلطه اشتباه خودمو مقصر دونستم و حتی از فکر کردن بهش ترسیدم خوشحالم که الان فهمیدم تقصیرم نیس و این با عوض شدن عقیده ام فهمیدم چون میتونم در شو الان بکشم الان گریه کنم الان افسرده شم الان غصشو بخورم الان فکرم آشفته باشه اما با همه ی اینها بزرگ که میشم تجربش فقد بمونه نمیدونم چرا ولی چهار شب پیش توی حیاط اون خونمون شکل چشام غمیگن بود اما چرا مردمکش جوری بود که انگار میخاد انتقام بگیره در حالی که من فقد تو آینه با درد گفتم امیدوارم انقد بدبختی ببار بیاری که یادت بیوفته سر اون موضوع چند سال پیش عذاب وجدان بگیری ولی میدونم اون رنگ و مردمک شکل انتقام چشای من نبود بدون هیچ نفرت و انتقامی گفتم. هنوزم نمیخام بهش فکر کنم فقد خاستم بنویسم طبق معمول نوشتن مغزمو خالی و آروم میکنه
۲۵.۰k
۰۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.