bloody stars رمان
bloody stars رمان
به قلم ارتمیس و یوروس
خلاصه:
هیولاهایی که شب ها ظاهر میشن و انسان ها ازشون وحشت دارن هر روز تعداد زیادی انسان قربانی هیولاها میشن. باندی بزرگ وجود داره که از هیولاها تشکیل شده، پنج هیولای برتر که به اون ها خدا گفته میشه و اونا قدرت مند ترین هیولاها حساب میشن و هیچ کس نمیتونه اونارو شکست بده
بیشتر هیولاها تکه تکه کردن انسانا براشون یه تفریح محسوب میشه و فقط برای وحشت مردم اینکارا رو میکنن
اینجاست که کاراگاهی وارد داستان میشه که بهش میگن «نقاب شب » اون باهوش ترین و دیوونه ترین کاراگاه شهره که اسمش سارای کیونگه و ۱۸سالشه درسته اون از هیولاها کینه به دل داره و تا همشونو نابود نکنه دست بردار نیست (خواهرمون سادیسمیه) تو دبیرستان با پسری به نام دراکو مالفوی اشنا میشه و به کل زندگیش تغییر میکنه...
(بزارید یکم براتون توضیح اضافه بدم
میدونید این یه نوع بیماریه که انگار از بین انساناس و این ترس و وحشته که باعث به وجود اومدن هیولاها میشه چون خود انسانا این هیولاها رو ساختن در ازمایش های پی در پی و شکنجه هایی دردناک
و هنوزم که هنوزه هیولاهایی که ازاد شدن رو میگیرن و به زندان منتقل میکنن و روشون ازمایشاتی انجام میدن(دلم براشون سوخت)
اولین هیولا تو سال ۱۹۸۵ درست شده بود
طی چند ازمایش دولت بخواطر ازمایش های غیرقانونی این مرکز رو بست
اولین قربانی خانومی به اسم جولیا کیم بوده
که به انتخاب خودش این ازمایش ها روش انجام شده.
بعد از چندین سال دوباره این مرکز شروع به کار کرد و قربانی های زیادی رو از زندان میاوردن و روشون ازمایش میکردن انقدر این ازمایش ها ادامه پیدا کرد که خودشون هم نتونستن اوضاع رو تحت کنترل بگیرن و مثل ویروس به مل شهر پخش شد....
🥀ممنون میشم که پیج رو فالو کنید تا از این رمان لذت ببرید
منتظر استقبال گرمتون هستیم 🌝🥀
به قلم ارتمیس و یوروس
خلاصه:
هیولاهایی که شب ها ظاهر میشن و انسان ها ازشون وحشت دارن هر روز تعداد زیادی انسان قربانی هیولاها میشن. باندی بزرگ وجود داره که از هیولاها تشکیل شده، پنج هیولای برتر که به اون ها خدا گفته میشه و اونا قدرت مند ترین هیولاها حساب میشن و هیچ کس نمیتونه اونارو شکست بده
بیشتر هیولاها تکه تکه کردن انسانا براشون یه تفریح محسوب میشه و فقط برای وحشت مردم اینکارا رو میکنن
اینجاست که کاراگاهی وارد داستان میشه که بهش میگن «نقاب شب » اون باهوش ترین و دیوونه ترین کاراگاه شهره که اسمش سارای کیونگه و ۱۸سالشه درسته اون از هیولاها کینه به دل داره و تا همشونو نابود نکنه دست بردار نیست (خواهرمون سادیسمیه) تو دبیرستان با پسری به نام دراکو مالفوی اشنا میشه و به کل زندگیش تغییر میکنه...
(بزارید یکم براتون توضیح اضافه بدم
میدونید این یه نوع بیماریه که انگار از بین انساناس و این ترس و وحشته که باعث به وجود اومدن هیولاها میشه چون خود انسانا این هیولاها رو ساختن در ازمایش های پی در پی و شکنجه هایی دردناک
و هنوزم که هنوزه هیولاهایی که ازاد شدن رو میگیرن و به زندان منتقل میکنن و روشون ازمایشاتی انجام میدن(دلم براشون سوخت)
اولین هیولا تو سال ۱۹۸۵ درست شده بود
طی چند ازمایش دولت بخواطر ازمایش های غیرقانونی این مرکز رو بست
اولین قربانی خانومی به اسم جولیا کیم بوده
که به انتخاب خودش این ازمایش ها روش انجام شده.
بعد از چندین سال دوباره این مرکز شروع به کار کرد و قربانی های زیادی رو از زندان میاوردن و روشون ازمایش میکردن انقدر این ازمایش ها ادامه پیدا کرد که خودشون هم نتونستن اوضاع رو تحت کنترل بگیرن و مثل ویروس به مل شهر پخش شد....
🥀ممنون میشم که پیج رو فالو کنید تا از این رمان لذت ببرید
منتظر استقبال گرمتون هستیم 🌝🥀
۱۹.۰k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.