تا حالا آدمِ امنِ زندگی ات ناامن شده؟ شده کسی را خودی تری
تا حالا آدمِ امنِ زندگیات ناامن شده؟ شده کسی را خودیترین بدانی و ناخودیترینت بشود؟ شده فقط به یک نفر اعتماد کنی و به او پناه ببری از شر بدخواهیِ آدمها و همان یکنفر، بشود بدخواهترین آدم برای تو؟ که دیگر حتی بترسی با کسی حرف بزنی؟ که شبها دلت پر از بغض و اندوهِ کسی را نداشتن و با کسی حرف نزدن باشد و خودت را تنها و بیپناه بیابی و ردِ تنهایی و بیاعتمادیت را که بگیری به همان یک نفری برسی که روزی امنترین و تکیهگاهترین بود و ناگهان غیرقابل اعتمادترین شد و تو را ترساند از اعتماد کردن و نزدیک شدن به آدمها؟
که پیش خودت فکر کنی او که اهلیترین و آگاهترینشان بود و مرا اینهمه میفهمید، گذر زمان اینگونه نااهلش کرد، وای به حال غریبهها و نابلدها.
که هر آدمی نیاز دارد به مصاحبت با یک آدمِ امن.
که درد عجیبیست نداشتنِ آدمی که کنارش خودت باشی و نترسی که بهواسطهی ابراز خودت و نشان دادنِ جای زخمهات آسیب ببینی.
شده؟ شده امنترین آدم زندگیات را ناامنترین بیابی و احساس تنهایی و بیپناهیِ محض کنی و بترسی از تمام جهان و آدمها؟
که پیش خودت فکر کنی او که اهلیترین و آگاهترینشان بود و مرا اینهمه میفهمید، گذر زمان اینگونه نااهلش کرد، وای به حال غریبهها و نابلدها.
که هر آدمی نیاز دارد به مصاحبت با یک آدمِ امن.
که درد عجیبیست نداشتنِ آدمی که کنارش خودت باشی و نترسی که بهواسطهی ابراز خودت و نشان دادنِ جای زخمهات آسیب ببینی.
شده؟ شده امنترین آدم زندگیات را ناامنترین بیابی و احساس تنهایی و بیپناهیِ محض کنی و بترسی از تمام جهان و آدمها؟
۵.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۱