فیک: my mission
فیک: my mission
پارت:50
.............................................................
کره شمالی عمارت/
چندمین گذشت جنی اومد بیرون.. تهیونگ با بیرون اومدن جنی دستش رو گرفت و روی تخت نشستن..
تهیونگ: دوباره دستتو پانسمان میکنم.. این مسکن هارو هم بخور..
یه لیوان آب رو آورد و جلوی جنی گرفت جنی هم آب رو گرفت و با مسکن خورد.. تهیونگ هم دستشو باند پیچی کرپ
تهیونگ: بخواب..
آمپول رو آورد و به دست جنی زد که لرزی کرد.. بعد که مطمئن شد خوابیده از اتاق بیرون رفت پایین پیشه بقیه...
تهیونگ: سلام..
جین: سلام
کانگ هی: خب دیگه جنی روهم صدا کنید تا بگیم برای چی اومدیم..
تهیونگ نگاهی به جیسو انداخت و جیسو سری تکون داد.. و روبه جین کرد...
جیسو: جنی سرما خورده بعدا بهش میگیم..
جین:باشه.. خب فرد...
با جیغی که رزی کشید جین نتونست حرفشو تموم کنه...
دور رزی پر خون بود و روی زمین افتاده بود دستشو روی شکمش گذاشته بود و از درد زیاد جیغ میکشید..
رزی: کمکم کنید*داد*
جیمین سریع سمتش رفت و تو بغلش گرفتش.. جیسو سکه شده بود و توانایی اینو نداشت از جاش تکون بخوره..
لیسا: جیمینا بیمارستان!
جین: چی شده؟!
جیمین سمت در حرکت کرد کوک هم دنبالش..
لیسا: تهیونگ مواظب جیسو اونی باش بهتون خبر میدم..
تهیونگ:ب_باشه..
جیسو : لعنتی چی شده؟!
تهیونگ: آروم باش بهمون خبر میدن!
فلش بک/
رزی ویو: از وقتی که برگشتیم شکمم درد میکنه.. سرم گیج میره.. شاید بخاطر سوجوی زیادی که خورده بودم بود! ..
لیسا: رزی خوبی؟!
رزی: آره خوبم..
لیسا: صدای جیسو اونیه؟!
رزی: آره! چرا داد میزنی*تعجب*
بعد از اون اتفاق دوباره شکم درد و سردرد بهم هجوم آورد.. میخواستم پیش بقیه بشینم که با گرمی خون و درد همراهش جیغ بلندی کشیدم.. بقیشو نفهمیدم!
پایان فلش بک/
لیسا: دوساعت اینجا منتظریم.. چرا هیچکس هیچی نمیگه؟!
کوک: اونا دکترن کارشون رو بلدن لیسا..
جیمین: اوفف..
درباز شد و دکتر از اتاق خارج شد..
دکتر: سلام.. همراه خانم پارک؟!
کوک: بله ماییم!
دکتر: خانوم پارک باردار بودن و بر اثر زیاد مصرف کردن الکل بچه رو از دست دادن... ولی جای نگرانی نیست چون قلبش تشکیل نشده بود و خانوم پارک هم حالشون خوبه!
کوک و لیسا شکه شده بودن.. و اما جیمین از همچی خبر داشت.. اون ترسید .. و خودش باعث و بانی این وضعیت بود! وارد حیاط بیمارستان شد .. نفهمید کی اشکاش شروع به ریختن کردن.. هوای تازه رو وارد ریه هاش کرد.. نفس عمیقی کشید و اشکاشو پاک کرد اون باید قوی میموند.. این آخرش نیست!
اینم پارت جدید 🫂✨
شرط
لایک۴۰
کامنت ۳۰
دوستون دارم 🫂✨
پارت:50
.............................................................
کره شمالی عمارت/
چندمین گذشت جنی اومد بیرون.. تهیونگ با بیرون اومدن جنی دستش رو گرفت و روی تخت نشستن..
تهیونگ: دوباره دستتو پانسمان میکنم.. این مسکن هارو هم بخور..
یه لیوان آب رو آورد و جلوی جنی گرفت جنی هم آب رو گرفت و با مسکن خورد.. تهیونگ هم دستشو باند پیچی کرپ
تهیونگ: بخواب..
آمپول رو آورد و به دست جنی زد که لرزی کرد.. بعد که مطمئن شد خوابیده از اتاق بیرون رفت پایین پیشه بقیه...
تهیونگ: سلام..
جین: سلام
کانگ هی: خب دیگه جنی روهم صدا کنید تا بگیم برای چی اومدیم..
تهیونگ نگاهی به جیسو انداخت و جیسو سری تکون داد.. و روبه جین کرد...
جیسو: جنی سرما خورده بعدا بهش میگیم..
جین:باشه.. خب فرد...
با جیغی که رزی کشید جین نتونست حرفشو تموم کنه...
دور رزی پر خون بود و روی زمین افتاده بود دستشو روی شکمش گذاشته بود و از درد زیاد جیغ میکشید..
رزی: کمکم کنید*داد*
جیمین سریع سمتش رفت و تو بغلش گرفتش.. جیسو سکه شده بود و توانایی اینو نداشت از جاش تکون بخوره..
لیسا: جیمینا بیمارستان!
جین: چی شده؟!
جیمین سمت در حرکت کرد کوک هم دنبالش..
لیسا: تهیونگ مواظب جیسو اونی باش بهتون خبر میدم..
تهیونگ:ب_باشه..
جیسو : لعنتی چی شده؟!
تهیونگ: آروم باش بهمون خبر میدن!
فلش بک/
رزی ویو: از وقتی که برگشتیم شکمم درد میکنه.. سرم گیج میره.. شاید بخاطر سوجوی زیادی که خورده بودم بود! ..
لیسا: رزی خوبی؟!
رزی: آره خوبم..
لیسا: صدای جیسو اونیه؟!
رزی: آره! چرا داد میزنی*تعجب*
بعد از اون اتفاق دوباره شکم درد و سردرد بهم هجوم آورد.. میخواستم پیش بقیه بشینم که با گرمی خون و درد همراهش جیغ بلندی کشیدم.. بقیشو نفهمیدم!
پایان فلش بک/
لیسا: دوساعت اینجا منتظریم.. چرا هیچکس هیچی نمیگه؟!
کوک: اونا دکترن کارشون رو بلدن لیسا..
جیمین: اوفف..
درباز شد و دکتر از اتاق خارج شد..
دکتر: سلام.. همراه خانم پارک؟!
کوک: بله ماییم!
دکتر: خانوم پارک باردار بودن و بر اثر زیاد مصرف کردن الکل بچه رو از دست دادن... ولی جای نگرانی نیست چون قلبش تشکیل نشده بود و خانوم پارک هم حالشون خوبه!
کوک و لیسا شکه شده بودن.. و اما جیمین از همچی خبر داشت.. اون ترسید .. و خودش باعث و بانی این وضعیت بود! وارد حیاط بیمارستان شد .. نفهمید کی اشکاش شروع به ریختن کردن.. هوای تازه رو وارد ریه هاش کرد.. نفس عمیقی کشید و اشکاشو پاک کرد اون باید قوی میموند.. این آخرش نیست!
اینم پارت جدید 🫂✨
شرط
لایک۴۰
کامنت ۳۰
دوستون دارم 🫂✨
۱۴.۰k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.