چندپارتی ` . mon spoir . این پارت ینمه چرت شد
part ³
*****
< ⁵ سال پیش _ ژانویه >
+ دقیقا میخوای چیو توضیح بدی ؟ * داد
دختر پاتند کرد و به سمت در رفت ، که شونش با شدت به عقب کشیده شد و توی آغوش مرد قرار گرفت :
_ محض رضای فاک ، بزار توضیح بدم سینتیا !
دختر بی توجه به حرف مرد سعی کرد از آغوشش خارج شه اما موفق نبود :
+ ولم کن ، وقتی داشتی میبوسیدی می ...
که با صدای آژیر پلیس حرفشو قطع کرد ، تو اون عمارت په خبر بود ؟
جئون ' فاک ے ' زیرلب گفت و آروم لب زد :
_ سینتیا ، حتی اگه ...
÷ واوو ... جونگکوک شی ، به سینتیا نگفتی تو کارِ قاچاق اعضای بدن و اسلحه ای ؟ * پوزخند
لورن ، بهت زده سر برگردوند و به عمق چشمای یخی پسر نگاه کرد ، باورش نمیشد !
+ چ ... چی .. میگه این ؟
جونگکوک نفسشو سرد رها کرد و کُلت مشکیشو از جیب شلوارش درآورد و به سمت اون پسر گرفت :
_ هِی لاو ، حس نمیکنی زیادی شر میگی ؟ * شلیک
لورن جیغی با صدای گلوله کشید ، یک درصد فکر نمیکرد مردِش ، همچین کاره ای باشه !
چرا همیشه آدمای خوب ، گیر آدمای بد میفتن ؟
مرد کمرو دخترو به خودش نزدیک کرد که لورن ازش فاصله گرفت و گفت :
+ نزدیکم ..نیا !
اما مرد دوباره کمرشو گرفت و آروم کنار گوشش لب زد :
_ سینتیا ، گفته بودم که شخصیتم آزاردهنده است . دیدی دل تو رو هم زدم ؟
متاسفم که فرد آزاردهنده ای مثل من رو دوست داری !
بعد با کُلت مشکی ضربه ای به سر لورن زد و لورن بیهوش شد .
مرد دخترو بغل کرد و با سرعت به سمت درِ مخفی رفت .
< ¹ هفته بعد _ همون ⁵ سال پیش >
لورن `
نمیدونست باید چطور نجات پیدا کنه ، دورشو تماما آب فرا گرفته بود ، زمینی زیر پاش حس نمیکرد ، عمق آب هر لحظه بالاتر میومد ، یکدفعه دستی به سمتش دراز شد ، سعی کرد دستو بگیره ، رفت زیرآب ، حس کرد نمیتونه نفس بکشه ، گلها و جلبکهای زیر آب ، همه جا براش داشت تار میشد ، يکدفعه به سمت بالا کشیده شد ،
زندگی بش برگشت ، حس میکرد رو ابرا شناوره ...
( ... ) : خوبی ؟
قبل اینکه بتونه چیزی بگه آب بالا آورد ،
سرفه پشت سرفه .
+ ...
دوباره اون فرد غریبه تکرار کرد :
( ... ) : خوبی ؟
لورن ، با سرجا اومدن نفسهای کوتاهش ، به صدا دقت کرد ، صدا نمیتونست متعلق به یه مرد باشه ..
اون دختر غریبه به سمتش اومد و به آغوشش کشید .
لورن نگاهی به لباس اون دختر انداخت ، خدای من ، مثل الهه ها بود !
( ... ) : تو فقط یکم ترسیدی ، باید حواستو پرت کنی !
لورن میخواست بپرسه بگه که اینجا کجاست اما انگار زبونش قفل شده بود ، نمیتونست هیچ حرفی بزنه !
اون دخترِ غریبه گلی به دست لورن داد و گفت :
( ... ) : بنظرت این گل خیلی قشنگ نیست ؟
لورن درکی از محیط نداشت و لحظه ای بعد ، از خواب پرید !
عرق سرد ریخته بود ، فاک .
یاد یه افسانه افتاد ، دیروز خونده بودش ..
****
بعد این چندپارتی فیک شروع میکنم 👾 .
لایک⁴³ کامنت ³⁸
*****
< ⁵ سال پیش _ ژانویه >
+ دقیقا میخوای چیو توضیح بدی ؟ * داد
دختر پاتند کرد و به سمت در رفت ، که شونش با شدت به عقب کشیده شد و توی آغوش مرد قرار گرفت :
_ محض رضای فاک ، بزار توضیح بدم سینتیا !
دختر بی توجه به حرف مرد سعی کرد از آغوشش خارج شه اما موفق نبود :
+ ولم کن ، وقتی داشتی میبوسیدی می ...
که با صدای آژیر پلیس حرفشو قطع کرد ، تو اون عمارت په خبر بود ؟
جئون ' فاک ے ' زیرلب گفت و آروم لب زد :
_ سینتیا ، حتی اگه ...
÷ واوو ... جونگکوک شی ، به سینتیا نگفتی تو کارِ قاچاق اعضای بدن و اسلحه ای ؟ * پوزخند
لورن ، بهت زده سر برگردوند و به عمق چشمای یخی پسر نگاه کرد ، باورش نمیشد !
+ چ ... چی .. میگه این ؟
جونگکوک نفسشو سرد رها کرد و کُلت مشکیشو از جیب شلوارش درآورد و به سمت اون پسر گرفت :
_ هِی لاو ، حس نمیکنی زیادی شر میگی ؟ * شلیک
لورن جیغی با صدای گلوله کشید ، یک درصد فکر نمیکرد مردِش ، همچین کاره ای باشه !
چرا همیشه آدمای خوب ، گیر آدمای بد میفتن ؟
مرد کمرو دخترو به خودش نزدیک کرد که لورن ازش فاصله گرفت و گفت :
+ نزدیکم ..نیا !
اما مرد دوباره کمرشو گرفت و آروم کنار گوشش لب زد :
_ سینتیا ، گفته بودم که شخصیتم آزاردهنده است . دیدی دل تو رو هم زدم ؟
متاسفم که فرد آزاردهنده ای مثل من رو دوست داری !
بعد با کُلت مشکی ضربه ای به سر لورن زد و لورن بیهوش شد .
مرد دخترو بغل کرد و با سرعت به سمت درِ مخفی رفت .
< ¹ هفته بعد _ همون ⁵ سال پیش >
لورن `
نمیدونست باید چطور نجات پیدا کنه ، دورشو تماما آب فرا گرفته بود ، زمینی زیر پاش حس نمیکرد ، عمق آب هر لحظه بالاتر میومد ، یکدفعه دستی به سمتش دراز شد ، سعی کرد دستو بگیره ، رفت زیرآب ، حس کرد نمیتونه نفس بکشه ، گلها و جلبکهای زیر آب ، همه جا براش داشت تار میشد ، يکدفعه به سمت بالا کشیده شد ،
زندگی بش برگشت ، حس میکرد رو ابرا شناوره ...
( ... ) : خوبی ؟
قبل اینکه بتونه چیزی بگه آب بالا آورد ،
سرفه پشت سرفه .
+ ...
دوباره اون فرد غریبه تکرار کرد :
( ... ) : خوبی ؟
لورن ، با سرجا اومدن نفسهای کوتاهش ، به صدا دقت کرد ، صدا نمیتونست متعلق به یه مرد باشه ..
اون دختر غریبه به سمتش اومد و به آغوشش کشید .
لورن نگاهی به لباس اون دختر انداخت ، خدای من ، مثل الهه ها بود !
( ... ) : تو فقط یکم ترسیدی ، باید حواستو پرت کنی !
لورن میخواست بپرسه بگه که اینجا کجاست اما انگار زبونش قفل شده بود ، نمیتونست هیچ حرفی بزنه !
اون دخترِ غریبه گلی به دست لورن داد و گفت :
( ... ) : بنظرت این گل خیلی قشنگ نیست ؟
لورن درکی از محیط نداشت و لحظه ای بعد ، از خواب پرید !
عرق سرد ریخته بود ، فاک .
یاد یه افسانه افتاد ، دیروز خونده بودش ..
****
بعد این چندپارتی فیک شروع میکنم 👾 .
لایک⁴³ کامنت ³⁸
۲۰.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.