عشق دروغین / 𝐅𝐚𝐤𝐞 𝐥𝗼𝐯𝐞
عشق دروغین / 𝐅𝐚𝐤𝐞 𝐥𝗼𝐯𝐞
𝐩𝐚𝐫𝐭 : 5
یونبی زیر لب پوفی میکشه و پشت سر کوک به سمت اتاق را میفته.....
ویو یونبی
واقعا عمارت خیلی بزرگی بود.....هر طبقه حدود ۶ تا اتاق داشت با راهرویی طولانی،.....
این عمارت وایب مخوف و دارکی داشت و این باعث متعجب بودنم میبود اما تمام سوال های مغزم با جملهی "این عمارت یک مافیاست" محو میشد، واقعا باید انتطار چیزهای بدتر ازین رو ازش داشته باشم به همین سادگی که نمیشه یه مافیای قدرتمند و بزرگ شد، مطمئنم چه کارهایی که از دستش بر نمیاد....
فقط امیدوارم.....پوففف بیخیال کوک بالاخره جلوی یه در وایساد به یونبی نگاهی انداخت یونبی : چیشد؟
کوک : اینجا اتاق من....یعنی ماعه
یونبی : سرش رو به نشانه تایید بالا پایین کرد
کوک در رو باز کرد و وارد شد و گفت اگر لباس یا چیزی میخوای فردا میریم میخریم.
یونبی بدون هیچ حرفی رفت روی تخت نشست و غرق در دیدن اتاق شد
ویو یونبی
واقعا اتاق خیلی بزرگی بود تم اتاق طوسی و سیاه بود، من اگه قرار باشه این اتاقم باشه فکنم افسردگی بگیرم....
افکارمو انداختم دور و گفتم : خب الان چی بپوشم؟
کوک یه بلوز سیاه و شلوار گرم گنی طوسی گذاشت رو تخت و لباس واسه خودش برداشت و رفت بیرون.
یونبی : پوفففف
ویو یونبی
لباسام رو عوض کردم و موهام رو ازاد گذاشتم....و دوباره نشستم رو تخت بعد چند دقیقه کوک در اتاق رو زد و گفت : میتونم بیام؟
یونبی : ا...اره
کوک هم یه تیشرت سفید و شلوار سیاه پوشیده بود...دستاشو گذاشته بود تو جیباش اومد سمتم و گفت : خب....امشب رو من رو کاناپه میخوابم
یونبی : ب...باشه، ولی الان میخوابی؟!
کوک : خوابت نمیاد؟
یونبی : نه خب سیگار میکشی؟
کوک لبخند عجیبی اومد رو لبشو پرسید : سیگاریای ؟!
یونبی : نه خب..واسم...مهم نیس
کوک : بریم بالکن
بلافاصله بعد تموم شدن حرفش رفت سمت بالکن....
یونبی هم پاشد و دنبال کوک رف
تو بالکن یه ست میز و صندلی بود که مشروب و پاکت سیگار روش بود کوک پاکتو برداشت و سمت یونبی گرف
یونبی یه سیگار برداش کوک فندک رو گرف جلوش و سیگارش رو روشن کرد و بعد هم سیگار خودش رو روشن کرد
𝐩𝐚𝐫𝐭 : 5
یونبی زیر لب پوفی میکشه و پشت سر کوک به سمت اتاق را میفته.....
ویو یونبی
واقعا عمارت خیلی بزرگی بود.....هر طبقه حدود ۶ تا اتاق داشت با راهرویی طولانی،.....
این عمارت وایب مخوف و دارکی داشت و این باعث متعجب بودنم میبود اما تمام سوال های مغزم با جملهی "این عمارت یک مافیاست" محو میشد، واقعا باید انتطار چیزهای بدتر ازین رو ازش داشته باشم به همین سادگی که نمیشه یه مافیای قدرتمند و بزرگ شد، مطمئنم چه کارهایی که از دستش بر نمیاد....
فقط امیدوارم.....پوففف بیخیال کوک بالاخره جلوی یه در وایساد به یونبی نگاهی انداخت یونبی : چیشد؟
کوک : اینجا اتاق من....یعنی ماعه
یونبی : سرش رو به نشانه تایید بالا پایین کرد
کوک در رو باز کرد و وارد شد و گفت اگر لباس یا چیزی میخوای فردا میریم میخریم.
یونبی بدون هیچ حرفی رفت روی تخت نشست و غرق در دیدن اتاق شد
ویو یونبی
واقعا اتاق خیلی بزرگی بود تم اتاق طوسی و سیاه بود، من اگه قرار باشه این اتاقم باشه فکنم افسردگی بگیرم....
افکارمو انداختم دور و گفتم : خب الان چی بپوشم؟
کوک یه بلوز سیاه و شلوار گرم گنی طوسی گذاشت رو تخت و لباس واسه خودش برداشت و رفت بیرون.
یونبی : پوفففف
ویو یونبی
لباسام رو عوض کردم و موهام رو ازاد گذاشتم....و دوباره نشستم رو تخت بعد چند دقیقه کوک در اتاق رو زد و گفت : میتونم بیام؟
یونبی : ا...اره
کوک هم یه تیشرت سفید و شلوار سیاه پوشیده بود...دستاشو گذاشته بود تو جیباش اومد سمتم و گفت : خب....امشب رو من رو کاناپه میخوابم
یونبی : ب...باشه، ولی الان میخوابی؟!
کوک : خوابت نمیاد؟
یونبی : نه خب سیگار میکشی؟
کوک لبخند عجیبی اومد رو لبشو پرسید : سیگاریای ؟!
یونبی : نه خب..واسم...مهم نیس
کوک : بریم بالکن
بلافاصله بعد تموم شدن حرفش رفت سمت بالکن....
یونبی هم پاشد و دنبال کوک رف
تو بالکن یه ست میز و صندلی بود که مشروب و پاکت سیگار روش بود کوک پاکتو برداشت و سمت یونبی گرف
یونبی یه سیگار برداش کوک فندک رو گرف جلوش و سیگارش رو روشن کرد و بعد هم سیگار خودش رو روشن کرد
۵.۱k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.