می گفت: مخاطب همه ی نوشته هام بود. هرچی که می نوشتم چه نو
میگفت: مخاطب همهی نوشتههام بود. هرچی که مینوشتم چه نوشتههای کوتاه و چه بلند آخرش به اون ختم میشد.
به عدد تمام روزهای دوسال خط به خط براش نوشتم
اونقدر نوشتم که خودم دیگه خسته شدم.
حس میکردم همهچی وهم و خیاله فقط!
یهشبی این نوشتن رو متوقف کردم و بسیاری از نوشتههامو پاک کردم.
درسته که خیلی متنهای خوبی بود ولی دیگه به درد من نمیخورد.
توی همین حال و احوال و جنگ مدام خودم با درونم، یهو پیداش شد.
فکر نمیکردم دیگه ببینمش! ولی بازم پشیمون نشدم که تمام اون نوشتهها رو پاک کردم چون فقط یک دیدار بود نه یک وصال عاشق به معشوقه، همین!
ولی من بخاطر دل خودم صفحهای توی اینستـ ـاگرام زدم و باز شروع کردم به نوشتن، با این تفاوت که اون صفحه رو معشوقم داشت!
اما در کمال تعجب متوجه شدم عاشقانههای من براش هیچ اهمیتی نداشت و ندارد و نخواهد داشت ...
از هر چندتا پست، یکیشو لایک میکرد و از هر ده-پونزدهتا استوری، یکیشو میدید!
اینبار برای همیشه نوشتن رو رها کردم و دیگه حرفهای دلم رو روی لوح دلم نوشتم تا حک بشه برای ابد بر دلم و این شد زخمی که هیجگاه خوب نمیشه....
"مهدی فیض"
#عاشــــــــــقانه#خـــــــــــاص
به عدد تمام روزهای دوسال خط به خط براش نوشتم
اونقدر نوشتم که خودم دیگه خسته شدم.
حس میکردم همهچی وهم و خیاله فقط!
یهشبی این نوشتن رو متوقف کردم و بسیاری از نوشتههامو پاک کردم.
درسته که خیلی متنهای خوبی بود ولی دیگه به درد من نمیخورد.
توی همین حال و احوال و جنگ مدام خودم با درونم، یهو پیداش شد.
فکر نمیکردم دیگه ببینمش! ولی بازم پشیمون نشدم که تمام اون نوشتهها رو پاک کردم چون فقط یک دیدار بود نه یک وصال عاشق به معشوقه، همین!
ولی من بخاطر دل خودم صفحهای توی اینستـ ـاگرام زدم و باز شروع کردم به نوشتن، با این تفاوت که اون صفحه رو معشوقم داشت!
اما در کمال تعجب متوجه شدم عاشقانههای من براش هیچ اهمیتی نداشت و ندارد و نخواهد داشت ...
از هر چندتا پست، یکیشو لایک میکرد و از هر ده-پونزدهتا استوری، یکیشو میدید!
اینبار برای همیشه نوشتن رو رها کردم و دیگه حرفهای دلم رو روی لوح دلم نوشتم تا حک بشه برای ابد بر دلم و این شد زخمی که هیجگاه خوب نمیشه....
"مهدی فیض"
#عاشــــــــــقانه#خـــــــــــاص
۴.۴k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳