گرفتارم به بغضی بی صدا، باران ببار امشب
گرفتارم به بغضی بی صدا، باران ببار امشب
موازی با سکوتی سرد در زندان، ببار امشب
هجوم خاطراتت شعله ور کرده جهانی را
تو با اشکی بر این آتشفشان، از جان ببار امشب
برایت یک به یک گلواژه ها را نذر می کردم
قلم! با خون دل بر دفتر و دیوان، ببار امشب
زمانی که تویی تنها دلیل درد اشعارم
نپرس از عاشقی، مستانه، بی برهان، ببار امشب
به دور از تو چنان نبضی فقط بر روی تکرارم
پرستارم تویی! جای کمی درمان، ببار امشب
از آن لحظه که می رفتی، دلم درگیر آشوب است
بر این آشفته احوالی، بر این بحران، ببار امشب
خودت شاید نمی دانی که بی حد عاشقت هستم
ولی حالا، بر این احساس بی پایان، ببار امشب
موازی با سکوتی سرد در زندان، ببار امشب
هجوم خاطراتت شعله ور کرده جهانی را
تو با اشکی بر این آتشفشان، از جان ببار امشب
برایت یک به یک گلواژه ها را نذر می کردم
قلم! با خون دل بر دفتر و دیوان، ببار امشب
زمانی که تویی تنها دلیل درد اشعارم
نپرس از عاشقی، مستانه، بی برهان، ببار امشب
به دور از تو چنان نبضی فقط بر روی تکرارم
پرستارم تویی! جای کمی درمان، ببار امشب
از آن لحظه که می رفتی، دلم درگیر آشوب است
بر این آشفته احوالی، بر این بحران، ببار امشب
خودت شاید نمی دانی که بی حد عاشقت هستم
ولی حالا، بر این احساس بی پایان، ببار امشب
۶.۴k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.