تو پایین شهر زندگی میکردی اونجا کسی نبود جز خودت و یه دیو
تو پایین شهر زندگی میکردی اونجا کسی نبود جز خودت و یه دیونه روانی . یه روز داشتم میرفتم به بالا شهر که خرید کنم احساس کردم کسی داره تعقیبم میکنه پشت سرم رو نگاه کردم دیدم یه مرد با یه شیشه شراب شکسته پشت سرم وایساده و با بغض حرف میزد . میگفت : لطفا تنهام نذار... کارم اشتباه بود پشیمون شدم ... من در جواب بهش گفتم : ببخشید ولی من اون کسی که شما میگید نیستم اون با داد گفت : یااااا میدونم خودتی ... اینقدر چرت نگو داشت آروم آروم میومد سمتم که من فرار کردم ولی اونم دنبالم افتاد ... رسیدم به بمب بست .. خیلی ترسیده بودم و در جا از حال رفتم .... وقتی بهوش اومدم تو بیمارستان بودم و یک مرد بالا سرم بود و هی حالم رو میپرسید با ترس و لرزه گفتم : او..ن رف..ت مرد : کی رو میگی گفتم : اون که با شیشه شراب شکسته افتاد دنبالم ولم کرد ( با ترس و لکنت )مرد : نمیدونم داشت راجب چی صحبت میکرد ولی برای اینکه ترسش کمتر شه گفتم آره ...یک ماه بعد ...از اون به بعد به یه خونه که بالا شهر بود اسباب کشی کردم ولی هنوزم میترسیدم از خونه بیرون برم ... پس به پلیس اطلاع دادم و گفتم اگه میتونن پیداش کنن و برام اطلاعات کسب کنن چند هفته بعد افسر لی : خانم او کسی که گفتید اطلاعات رو ازش کسب کردیم اسمش لوکا هست و در ۳سال پیش همسرش رو می کشه چون همسرش بهش تهمت زد ولی الان پشیمونه ولی هنوز اعتقاد داره که زنش زنده هست و همه ی زنا رو مثل زن خودش میبینه ا.ت : که این طور پلیس لی اون مرد رو به آسایشگاه فرستاد ولی دلم برای اون مرد میسوزه !! پایان
میدونم بد شد
این از خلاقیتم بود گفتم برای شما هم بزارم
اصکی ممنوع ❌
میدونم ریدم
بدم ریدم 😔💔
خوشتون اومد؟😔
میدونم بد شد
این از خلاقیتم بود گفتم برای شما هم بزارم
اصکی ممنوع ❌
میدونم ریدم
بدم ریدم 😔💔
خوشتون اومد؟😔
۲.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.