من خیلی کارا کردم ؛
من خیلی کارا کردم ؛
میخواستم که جوری وانمود کنم که انگار اصلا برام اهمیت نداره که تو نیستی ، میخواستم همش جوری رفتار کنم که انگار حالم خوبه ؛ انگار داشتم خودمو گول میزدم . من رفتم سر کار تا تورو یادم بره ؛ شروع کردم به آشپزی تا فکرت از سرم بره بیرون ؛ فیلم میدیدم تا بهت فکر نکنم ؛ میخوابیدم که از احساساتم نسبت بهت دور باشم ؛ آهنگ گوش میکردم تا صدات تو سرم نپیچه ؛ به زورم که شده میخندیدم تا اشکم در نیاد ؛ سمت بکس نرفتم تا یادم بره چطوری اونو به یادت بغل میکردم ؛ تو تنظیمات گوشیم خودمو گم و گور میکردم تا بهت فکر نکنم ؛ کتاب میخوندم تا از تو دور شم ؛ گوشی میگرفتم دستم تا حالم بهتر بشه ؛ من خیلی کارای دیگه کردم تا تورو یادم بره ، ولی میدونی چیه ؟ میدونی مشکل کجاست ؟
.
وقتی میرفتم سرِ کار زیر لب بدون اختیار برای تو آهنگ زمزمه میکردم ؛ وقتی آشپزی میکردم غذای مورد علاقه ی تورو درست میکردم ؛ فیلم که میدیدم سر تموم صحنه هاش یاد خاطرات خودمون میفتادم ؛ وقتی میخوابیدم خواب تورو میدیدم ؛ آهنگ که گوش میکردم متوجه میشدم آهنگای مورد علاقه ی تو ، آهنگایی که تو بهم معرفی کردی توی پِلی لیستمه ؛ خنده هام ؟ اونا از صد تا گریه و زار زدن غمناک تر و تلخ تر بود ؛ و اما بکس ، اونو میخوام آخر کار بگم چون داستان داره ؛ نتیجه گشتن تو تنظیمات گوشیم شد گزاشتن پس زمینه با رنگ مورد علاقه تو و گزاشتن تاریخ تولدت تو پین گوشیم ؛ کتابی که خوندم کتابی بود که تو گفتی دوسش داری ؛ گوشی که میگرفتم دستم میومدم تو پیویت و زل میزم تا فقط یه لحظه بزنه " درحال نوشتن... " ؛ و اماّ میرسیم به بکس ، تا همین پنج ساعت پیش نگاهشم نمیکردم تا وسوسه نشم ، اما وقتی رفتم تو حیاط تا یکم تاب بخورم یادم اومد تو حسودی میکنی و خواستم برم تو که یهو حمله ور شدم سمت بکس ، انقدر زدم که مامانم گفت همسایه ها خوابن بیا تو . من چند ثانیه نگاش کردم و آروم رفتم سمش ، بغلش کردم ، درست همون آرامش رو داشت ، همون گرمی ، همون حسی که واسه اولین بار بغلش کردم ، خوب کاری کردم کیسه بکس رو روی ارتفاع ۱۵۵ تنظیم کردم.....حداقل اینجوری میتونم بغلتو شبیه سازی کنم.
تنها چیزی که بهم اجازه دادی بغل کنم این کیسه بکس بود چون موجود زنده نبود ، یادته ؟
دلم برای اون روزا تنگ شده.
اخه من قربون تو برم ، ستاره ی توی آسمونم ، فرشته کوچولوی من ، عزیزِ دلم ، دور سرت بگردم ، فدات بشم ، دوماه شدا (: نمیخوای برگردی کوچولوم.....
قول میدم دیگه اسمشم نیارم ، دیگه سمتش نمیرم . نه قرص میخورم نه با تیغ بازی میکنم نه میرم رو پشت بوم و نه هیچ کاری که باعث بشه تو ناراحت بشی نمیکنم...فقط یه بار توی عمرم بهم فرصت بده ، دنیا رو برات از نو میسازم (؛
میخواستم که جوری وانمود کنم که انگار اصلا برام اهمیت نداره که تو نیستی ، میخواستم همش جوری رفتار کنم که انگار حالم خوبه ؛ انگار داشتم خودمو گول میزدم . من رفتم سر کار تا تورو یادم بره ؛ شروع کردم به آشپزی تا فکرت از سرم بره بیرون ؛ فیلم میدیدم تا بهت فکر نکنم ؛ میخوابیدم که از احساساتم نسبت بهت دور باشم ؛ آهنگ گوش میکردم تا صدات تو سرم نپیچه ؛ به زورم که شده میخندیدم تا اشکم در نیاد ؛ سمت بکس نرفتم تا یادم بره چطوری اونو به یادت بغل میکردم ؛ تو تنظیمات گوشیم خودمو گم و گور میکردم تا بهت فکر نکنم ؛ کتاب میخوندم تا از تو دور شم ؛ گوشی میگرفتم دستم تا حالم بهتر بشه ؛ من خیلی کارای دیگه کردم تا تورو یادم بره ، ولی میدونی چیه ؟ میدونی مشکل کجاست ؟
.
وقتی میرفتم سرِ کار زیر لب بدون اختیار برای تو آهنگ زمزمه میکردم ؛ وقتی آشپزی میکردم غذای مورد علاقه ی تورو درست میکردم ؛ فیلم که میدیدم سر تموم صحنه هاش یاد خاطرات خودمون میفتادم ؛ وقتی میخوابیدم خواب تورو میدیدم ؛ آهنگ که گوش میکردم متوجه میشدم آهنگای مورد علاقه ی تو ، آهنگایی که تو بهم معرفی کردی توی پِلی لیستمه ؛ خنده هام ؟ اونا از صد تا گریه و زار زدن غمناک تر و تلخ تر بود ؛ و اما بکس ، اونو میخوام آخر کار بگم چون داستان داره ؛ نتیجه گشتن تو تنظیمات گوشیم شد گزاشتن پس زمینه با رنگ مورد علاقه تو و گزاشتن تاریخ تولدت تو پین گوشیم ؛ کتابی که خوندم کتابی بود که تو گفتی دوسش داری ؛ گوشی که میگرفتم دستم میومدم تو پیویت و زل میزم تا فقط یه لحظه بزنه " درحال نوشتن... " ؛ و اماّ میرسیم به بکس ، تا همین پنج ساعت پیش نگاهشم نمیکردم تا وسوسه نشم ، اما وقتی رفتم تو حیاط تا یکم تاب بخورم یادم اومد تو حسودی میکنی و خواستم برم تو که یهو حمله ور شدم سمت بکس ، انقدر زدم که مامانم گفت همسایه ها خوابن بیا تو . من چند ثانیه نگاش کردم و آروم رفتم سمش ، بغلش کردم ، درست همون آرامش رو داشت ، همون گرمی ، همون حسی که واسه اولین بار بغلش کردم ، خوب کاری کردم کیسه بکس رو روی ارتفاع ۱۵۵ تنظیم کردم.....حداقل اینجوری میتونم بغلتو شبیه سازی کنم.
تنها چیزی که بهم اجازه دادی بغل کنم این کیسه بکس بود چون موجود زنده نبود ، یادته ؟
دلم برای اون روزا تنگ شده.
اخه من قربون تو برم ، ستاره ی توی آسمونم ، فرشته کوچولوی من ، عزیزِ دلم ، دور سرت بگردم ، فدات بشم ، دوماه شدا (: نمیخوای برگردی کوچولوم.....
قول میدم دیگه اسمشم نیارم ، دیگه سمتش نمیرم . نه قرص میخورم نه با تیغ بازی میکنم نه میرم رو پشت بوم و نه هیچ کاری که باعث بشه تو ناراحت بشی نمیکنم...فقط یه بار توی عمرم بهم فرصت بده ، دنیا رو برات از نو میسازم (؛
۱۷.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.