half brother part : 19
ویکتوریا که قبل از اومدن جونگکوک به کوکای رژیمی بالا داده بود دم گوشم زمزمه کرد که باید بره دست شویی وقتی رفت قلبم شروع به تپیدن کرد چرا که دیگه هیچ چیزی مانعم نمیشد که جونگکوکو دید نزنم میتونستم از گوشه چشم ببینم که داره نگاهم میکنه
علیرغم خنده تماشاچی های اطرافم سنگینی نگاه خیره ش تمرکزم رو به هم میزد
من عمرا اگه نگاهش میکردم یا حتی تکون میخوردم به خودم گفتم، فقط به زل زدن به صفحه سینما ادامه بده گرتا موبایلم توی جیبم لرزید
_ داری تمرین میکنی تا به مانکن فروشگاه بشی؟
نمیتونستم جواب پیامو بدم چون جیس میدید هر چند که دادم ولی به محض نگاه کردن به جونگکوک پشیمون شدم
موهای همیشه وحشیش ژل خورده بودن و بهشون مدل داده شده بود، از همیشه بهتر لباس پوشیده بود شلوار تیره و ژاکت چرم
وقتی لباش به یه لبخند واقعی کش اومدن حس کردم یه چیزی توی قلبم بالا و پایین میپره ولی وقتی شروع کرد به خندیدن باعث شد منم به خودم بخندم داشتم مسخره رفتار میکردم ویکتوریا لحظه ای که با جونگکوک داشتم و به هم ریخت وقتی از کنار پاهام رد شد و نشست یه بار دیگه مزاحم دید زدنم شده بود
به جونگکوک تکیه داد و همین بهانه م شد تا دوباره به صفحه خیره بشم من میخواستم اونی که باهاشه باشم با عقل جور در نمیاد ولی مدرکی بود تا بگه منطق و میل دو چیز کاملا جدا هستن چی میشد اگه ویکتوریا امشب تلاش میکرد تا ببوستش؟ چی میشد اگه اونم جواب میداد؟ همین الانشم با این که اتفاقی نیفتاده بود
نمی تونستم جلوی حسادتمو بگیرم قرار گذاشتنش با یکی از دخترای مدرسه چیزی بود که خودمو مجبور به پذیرشش کرده بودم منظورم اینه که اون برادر خونده م بود و احتمالا ازم متنفر به محض فارغ التحصیلی بر میگشت به کالیفرنیا واقعیت این بود که هیچ وقت چیزی نمیتونست بین ما پیش بیاد و این که اون داشت با بهترین دوست من میگشت ویکتوریا کوچکترین جزئیاتو بهم میگفت و عملا عقب می کشید.
وسط افكار من فيلم تموم شد درو باری مور داشت لبخند میزد، این یعنی به پایان خوب
دست جیس روی کمرم نشست وقتی داشتیم به سمت خروجی سینما میرفتیم زیر نور روشن لوستر لابی جونگکوک حتی بیشتر مکار و مرموز به نظر میرسید. ویکتوریا بازوشو کاملا سفت گرفته بود دلم میخواست بابت این کار ازش متنفر باشم اما اون که فکرشم نمیکرد که من چه حسی به جونگکوک دارم
های گایز اینم پارت هدیه 🎁 امشب لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره بوس بهتون 💋
علیرغم خنده تماشاچی های اطرافم سنگینی نگاه خیره ش تمرکزم رو به هم میزد
من عمرا اگه نگاهش میکردم یا حتی تکون میخوردم به خودم گفتم، فقط به زل زدن به صفحه سینما ادامه بده گرتا موبایلم توی جیبم لرزید
_ داری تمرین میکنی تا به مانکن فروشگاه بشی؟
نمیتونستم جواب پیامو بدم چون جیس میدید هر چند که دادم ولی به محض نگاه کردن به جونگکوک پشیمون شدم
موهای همیشه وحشیش ژل خورده بودن و بهشون مدل داده شده بود، از همیشه بهتر لباس پوشیده بود شلوار تیره و ژاکت چرم
وقتی لباش به یه لبخند واقعی کش اومدن حس کردم یه چیزی توی قلبم بالا و پایین میپره ولی وقتی شروع کرد به خندیدن باعث شد منم به خودم بخندم داشتم مسخره رفتار میکردم ویکتوریا لحظه ای که با جونگکوک داشتم و به هم ریخت وقتی از کنار پاهام رد شد و نشست یه بار دیگه مزاحم دید زدنم شده بود
به جونگکوک تکیه داد و همین بهانه م شد تا دوباره به صفحه خیره بشم من میخواستم اونی که باهاشه باشم با عقل جور در نمیاد ولی مدرکی بود تا بگه منطق و میل دو چیز کاملا جدا هستن چی میشد اگه ویکتوریا امشب تلاش میکرد تا ببوستش؟ چی میشد اگه اونم جواب میداد؟ همین الانشم با این که اتفاقی نیفتاده بود
نمی تونستم جلوی حسادتمو بگیرم قرار گذاشتنش با یکی از دخترای مدرسه چیزی بود که خودمو مجبور به پذیرشش کرده بودم منظورم اینه که اون برادر خونده م بود و احتمالا ازم متنفر به محض فارغ التحصیلی بر میگشت به کالیفرنیا واقعیت این بود که هیچ وقت چیزی نمیتونست بین ما پیش بیاد و این که اون داشت با بهترین دوست من میگشت ویکتوریا کوچکترین جزئیاتو بهم میگفت و عملا عقب می کشید.
وسط افكار من فيلم تموم شد درو باری مور داشت لبخند میزد، این یعنی به پایان خوب
دست جیس روی کمرم نشست وقتی داشتیم به سمت خروجی سینما میرفتیم زیر نور روشن لوستر لابی جونگکوک حتی بیشتر مکار و مرموز به نظر میرسید. ویکتوریا بازوشو کاملا سفت گرفته بود دلم میخواست بابت این کار ازش متنفر باشم اما اون که فکرشم نمیکرد که من چه حسی به جونگکوک دارم
های گایز اینم پارت هدیه 🎁 امشب لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره بوس بهتون 💋
۱.۶k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.