چندپارتی ` vodka
part ⁵
*****
_ حس میکنم رویِ آب شناورم ، کل زندگیم یه خواب بوده ، هیچ چیزی رو حس نمیکنم و هیچی واقعی نیست .
+ ما دلمون قراره خیلی تنگ بشه، دلمون برای تکتک این لحظههایی که میگذره تنگ میشه. دلمون برای همهی چیزهایی که الان داریم تجربه میکنیم و حتی چیزهایی ک فکر میکنیم آزارمون میده ، یروز تنگ میشه و میفهمیم اینا همهاش تلخی و شیرینیِ روزگار بود . دلمون خیلی تنگ میشه ...
_ میدونم همه چیز میگذره ولی من میخوام با تو بگذره !
+ یکی از عادتام اینه ک هر هفته ب کلیسا میرم . * بحثو برگردوند به قبلی
_جالبه .. مادر من قبلا این عادتو داشت ... اما برای ....
راوی :
اون دوتا دقایق زیادی رو باهم سپری کردن و مشغول گفتگو بودن ، بعد هم هرکدوم ب خونه خودش روونه شد ....
قرار شده بود از فردا مینجی منشیِ بخشِ اجرایی شرکتِ ‹‹ 𝘉𝘭𝘪𝘴𝘴 𝘦𝘭𝘦𝘷𝘦𝘯 ›› بشه ک صاحبش خاندان پارک هستن ...
< صبح فردا _ ساعت ⁹ _ داخلِ شرکتِ پارک 🌝 >
مینجی `
منطقی نیست ...
یعنی اصلا ممکن نیست !
ولی خب چطوری شده ؟
وای خدااا !
چطور همچین خرپولِ مایه داره جذابی که اصلا بیماری داره اومده عاشقم شده ؟
بخدا این جونگکوک قصد کرم ریختن داره برنامه ریختههه ...
درهرحال منو آورده منشی شرکتش کرده !
هوففف ...
× چطوری بلا ! * یکم بلند
اون جونگکوک بود ک با خنده ب سمت میزم میومد ...
+ ب لطف شما عالی !
× پس فک کردی لطفِ کیه ؟ * خنده - میره دفترِ جیمین
< دفترِ جیمین >
جونگکوک `
× در باز شدو گل اومد ، جونگکوک خان خوش اومد ! * با خنده - لَش میکنه رو مبل
_ ی وقت خودتو تحویل نگیری ! ...
× نگران نباش !
_ کوکَک ... احساس میکنم الان اسممو دوست دارم !
× * دست میزنه * بالاخره عقلت سرجا اومد نمیگی ' اسمم زشته خوشم نمیاد '... حالا علتِ تحولت چیه شیطون ؟ مینجی ؟ قرار چطور بود ؟ بوسیدید همو ؟ * نیشخند
_ کوککک ! خفه شو ! بغل نکردیم چ برسه ب بوسه ... بعدشم ... آره .. خیلی قشنگ میگفت ' جیمینا ' ...
× اوههههه ! اینجاست ک شاعر میفر ...
_ گمشو بیرون کار ریخته سرم !
× دارم ضر میزنم!
_ خو ضر میزنی دیگه مهم نیس !
× 😐
× باشه بابا .... * میاد بیرون - میره سمت میز مینجی
× لای لالای ...
+ باز چ مرگته ؟
× هیچی .. خواستم بگم خیلی هنر میخواد ی کاری کنی ینفر ک چندساله ازاسمش خوشش نمیاد بخاطر صدازدن ت از اسمش خوشش بیاد ! خدانگهدارت بلا ! * میره
+ ها ؟ ...
*****
< یک ماه بعد >
راوی :
توی این یک ماه جیمین و مینجی باهم صمیمی تر شده بودن ، یعنی خیلی صمیمی و درواقع باهم کاپل بودن و قرار میزاشتن !
< عمارتِ پارک * خونه جیمین >
یا جیمیناااا ... نکننن ! *خنده
_ با ...
× لازم ب عرضت برسونم ک جنابعالی ²⁰ دیقه دیگه جلسه داری و الان تو خونه پلاسی !
جیمین ' فاک ے ' زبر لب گفت و ...
****
قراره جالب شه !
لایک ⁴² کامنت ³⁷
*****
_ حس میکنم رویِ آب شناورم ، کل زندگیم یه خواب بوده ، هیچ چیزی رو حس نمیکنم و هیچی واقعی نیست .
+ ما دلمون قراره خیلی تنگ بشه، دلمون برای تکتک این لحظههایی که میگذره تنگ میشه. دلمون برای همهی چیزهایی که الان داریم تجربه میکنیم و حتی چیزهایی ک فکر میکنیم آزارمون میده ، یروز تنگ میشه و میفهمیم اینا همهاش تلخی و شیرینیِ روزگار بود . دلمون خیلی تنگ میشه ...
_ میدونم همه چیز میگذره ولی من میخوام با تو بگذره !
+ یکی از عادتام اینه ک هر هفته ب کلیسا میرم . * بحثو برگردوند به قبلی
_جالبه .. مادر من قبلا این عادتو داشت ... اما برای ....
راوی :
اون دوتا دقایق زیادی رو باهم سپری کردن و مشغول گفتگو بودن ، بعد هم هرکدوم ب خونه خودش روونه شد ....
قرار شده بود از فردا مینجی منشیِ بخشِ اجرایی شرکتِ ‹‹ 𝘉𝘭𝘪𝘴𝘴 𝘦𝘭𝘦𝘷𝘦𝘯 ›› بشه ک صاحبش خاندان پارک هستن ...
< صبح فردا _ ساعت ⁹ _ داخلِ شرکتِ پارک 🌝 >
مینجی `
منطقی نیست ...
یعنی اصلا ممکن نیست !
ولی خب چطوری شده ؟
وای خدااا !
چطور همچین خرپولِ مایه داره جذابی که اصلا بیماری داره اومده عاشقم شده ؟
بخدا این جونگکوک قصد کرم ریختن داره برنامه ریختههه ...
درهرحال منو آورده منشی شرکتش کرده !
هوففف ...
× چطوری بلا ! * یکم بلند
اون جونگکوک بود ک با خنده ب سمت میزم میومد ...
+ ب لطف شما عالی !
× پس فک کردی لطفِ کیه ؟ * خنده - میره دفترِ جیمین
< دفترِ جیمین >
جونگکوک `
× در باز شدو گل اومد ، جونگکوک خان خوش اومد ! * با خنده - لَش میکنه رو مبل
_ ی وقت خودتو تحویل نگیری ! ...
× نگران نباش !
_ کوکَک ... احساس میکنم الان اسممو دوست دارم !
× * دست میزنه * بالاخره عقلت سرجا اومد نمیگی ' اسمم زشته خوشم نمیاد '... حالا علتِ تحولت چیه شیطون ؟ مینجی ؟ قرار چطور بود ؟ بوسیدید همو ؟ * نیشخند
_ کوککک ! خفه شو ! بغل نکردیم چ برسه ب بوسه ... بعدشم ... آره .. خیلی قشنگ میگفت ' جیمینا ' ...
× اوههههه ! اینجاست ک شاعر میفر ...
_ گمشو بیرون کار ریخته سرم !
× دارم ضر میزنم!
_ خو ضر میزنی دیگه مهم نیس !
× 😐
× باشه بابا .... * میاد بیرون - میره سمت میز مینجی
× لای لالای ...
+ باز چ مرگته ؟
× هیچی .. خواستم بگم خیلی هنر میخواد ی کاری کنی ینفر ک چندساله ازاسمش خوشش نمیاد بخاطر صدازدن ت از اسمش خوشش بیاد ! خدانگهدارت بلا ! * میره
+ ها ؟ ...
*****
< یک ماه بعد >
راوی :
توی این یک ماه جیمین و مینجی باهم صمیمی تر شده بودن ، یعنی خیلی صمیمی و درواقع باهم کاپل بودن و قرار میزاشتن !
< عمارتِ پارک * خونه جیمین >
یا جیمیناااا ... نکننن ! *خنده
_ با ...
× لازم ب عرضت برسونم ک جنابعالی ²⁰ دیقه دیگه جلسه داری و الان تو خونه پلاسی !
جیمین ' فاک ے ' زبر لب گفت و ...
****
قراره جالب شه !
لایک ⁴² کامنت ³⁷
۲۳.۶k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.