رمان رویای من
رمان رویای من
پارت ۲۰
ارسلان، چشم هاش میگفت هیچی بلد نیست تو چشماش نگرانی و خواهش بود لبخندی به این استرس و نگرانی زدم
دیانا، نشستم رو صندلی دستام میلرزید
ارسلان، بچه ها سراشون تو برگه بود نگاهی به دیانا کردم دستاش میلرزید نشستم روی صندلی نگاهم کرد بهش لبخند زدم
دیانا، لبخندی برای جواب زدم
ارسلان، آروم دستشو گرفتم سیر گوشش گفتم نگرانی نباش هرچی بلدی بنویس بهت کمکم میکنم
دیانا، لبخنده بزرگ و پر رنگی زدم
ارسلان، بدو بنویس شروع کرد به نوشتن تو یه جاهایی مشکل داشت ولی بهش کمک کردم زنگ خورد برگه هارو گرفتم بچه ها رفتن بیرون رو به تخته خطاب به دیانا گفتم اصلا به خودت شک نداشته باش تو نخونده هم عالی
پارت ۲۰
ارسلان، چشم هاش میگفت هیچی بلد نیست تو چشماش نگرانی و خواهش بود لبخندی به این استرس و نگرانی زدم
دیانا، نشستم رو صندلی دستام میلرزید
ارسلان، بچه ها سراشون تو برگه بود نگاهی به دیانا کردم دستاش میلرزید نشستم روی صندلی نگاهم کرد بهش لبخند زدم
دیانا، لبخندی برای جواب زدم
ارسلان، آروم دستشو گرفتم سیر گوشش گفتم نگرانی نباش هرچی بلدی بنویس بهت کمکم میکنم
دیانا، لبخنده بزرگ و پر رنگی زدم
ارسلان، بدو بنویس شروع کرد به نوشتن تو یه جاهایی مشکل داشت ولی بهش کمک کردم زنگ خورد برگه هارو گرفتم بچه ها رفتن بیرون رو به تخته خطاب به دیانا گفتم اصلا به خودت شک نداشته باش تو نخونده هم عالی
۵۲۷
۰۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.