رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
رقاصانـ چشمـ طوسیـ🌪
پارت 5
موهاشو شستم و لباسای خودمم در اوردم و رفتم داخل وان و بغلش کردم
~دلم کارای بد بد میخواد(اروم)
*ولی من حال ندارم ( بی حال)
~امگا کوچولو مبپونی الان کجا نشستی؟
*هوم کجاا؟
سرشو خم کرد و با دیدن خودش رو دی......کم تعجب زده سرشو بالا اورد
*یعنی ال...الان.....ت.....تو
بزور تحمل کرده بودم
بلند شدم و حوله رو پیچیدم دور جیمین و گفتم برو بیرون
خودمم حووم کردم و رفتم بیرون
دیدم با حوله رو تخت دراز کشیده و داره روی تخت لا دستش شکل میکشه
~چیکار میکنی پاشو لباس بپوش سرما میخوری
*تو تنم کن
رفتم سمتش و حوله رو در اوردم و لباس تنش کردم موهاشو سشوار کشیدم و بعدش خودم اماده شدم و رفتم پایین
~بشین
رفت رو صندلی بشینه که گفتم
~اونجا نه......اینجا(اشاره به پاش)
اومد نشست روی پام که خدمتکارا با چشای گشاد شده نگاش کردن
اجوما: تعظیم کنید ارباب جلوتونه ها
* یونگیا
~هوم
*شغل تو چیه؟
~خبببب........من مافیام
لفمه نوتلاش پرید تو گلوش
که اب پرتغال دادم بهش و خورد
* ما.......مافیا؟
~اره
*منو که نمیکشی؟
~چرا باید تو به این کیوتی رو بکشم هوم؟
لبخندی مهربون و کیوت زد که تو دلم کیلو کیلو قند اب شد
میتونم اسم اینو بذارم عشق؟
نه، این حس فراتر از عشق بود
ویو جیمین:
تو همین یه روز وابسته اش شده بودم
این یعنی عشقه؟
نه نمیتونم اسم اینو بزارم عشق
این حس خیلی بیشتر و قوی تر از عشقه
صبحونه امو خوردم و....
ادامه دارد.......
پارت 5
موهاشو شستم و لباسای خودمم در اوردم و رفتم داخل وان و بغلش کردم
~دلم کارای بد بد میخواد(اروم)
*ولی من حال ندارم ( بی حال)
~امگا کوچولو مبپونی الان کجا نشستی؟
*هوم کجاا؟
سرشو خم کرد و با دیدن خودش رو دی......کم تعجب زده سرشو بالا اورد
*یعنی ال...الان.....ت.....تو
بزور تحمل کرده بودم
بلند شدم و حوله رو پیچیدم دور جیمین و گفتم برو بیرون
خودمم حووم کردم و رفتم بیرون
دیدم با حوله رو تخت دراز کشیده و داره روی تخت لا دستش شکل میکشه
~چیکار میکنی پاشو لباس بپوش سرما میخوری
*تو تنم کن
رفتم سمتش و حوله رو در اوردم و لباس تنش کردم موهاشو سشوار کشیدم و بعدش خودم اماده شدم و رفتم پایین
~بشین
رفت رو صندلی بشینه که گفتم
~اونجا نه......اینجا(اشاره به پاش)
اومد نشست روی پام که خدمتکارا با چشای گشاد شده نگاش کردن
اجوما: تعظیم کنید ارباب جلوتونه ها
* یونگیا
~هوم
*شغل تو چیه؟
~خبببب........من مافیام
لفمه نوتلاش پرید تو گلوش
که اب پرتغال دادم بهش و خورد
* ما.......مافیا؟
~اره
*منو که نمیکشی؟
~چرا باید تو به این کیوتی رو بکشم هوم؟
لبخندی مهربون و کیوت زد که تو دلم کیلو کیلو قند اب شد
میتونم اسم اینو بذارم عشق؟
نه، این حس فراتر از عشق بود
ویو جیمین:
تو همین یه روز وابسته اش شده بودم
این یعنی عشقه؟
نه نمیتونم اسم اینو بزارم عشق
این حس خیلی بیشتر و قوی تر از عشقه
صبحونه امو خوردم و....
ادامه دارد.......
۷۶۴
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.