پارت ۲
سوار ماشین شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم
بعد نیم ساعت به خونه رسیدیم و وارد خونه شدیم و به اعضا سلام دادیم
بعدش من رفتم داخل اتاقم و لباس هایی که از فروشگاه گرفتم رو پوشیدم توی آینه به خودم نگاه میکردم که یهو یاد دختری که توی فروشگاه بود افتادم که ناخودآگاه لبخندی زدم که یهو در اتاقم باز شد
_در زدن بلد نیستی
¥نه...اووو اینو از کجا گرفتی؟
_اینو از فروشگاه:::گرفتم
¥اها منم فردا میرم خرید ب اونجا سر میزنم
_خب حالا میری بیرون لباسامو عوض کنم؟
¥اوک من رفتم
بعد از عوض کردن لباسام خودمو روی تخت انداختم و چشمامو بستم
ا/ت ویو
؛من این لباسو رنگ بنفشش رو میخوام
+بفرمایید مبارکتون باشه
؛ممنون
+خب اینم از این من دیگه برم وسایلامو بردارم راستی باهام میای برسونمت خونه؟
/اره بریم
+خوبه
بعد از جمع کردن وسایل هامون سوار ماشین شدیم
به خونه سولی که رسیدیم باهاش خدافظی کردم
بعد ده دقیقه به خونه خودم رسیدم در خونه رو باز کردم وارد خونه شدم و بعد از عوض کردن لباسام به سمت آشپزخونه رفتم و از توی یخچال غذایی بیرون میارم و میخورم
بعد چند دقیقه به سمت تختم میرم و روی تختم دراز میکشم بعد چند لحظه چشمام گرم میشن و به خواب میرم
صبح ساعت ۷
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و بعد از رفتن به دستشویی و خوردن صبحونه و پوشیدن لباس سوار ماشین میشم و به سمت فروشگاه میروم
بعد بیست دقیقه به فروشگاه رسیدم و بعد گذاشت وسایلم توی اتاق مخصوص کارکنان شروع به کار میکنم
جیمین ویو
امروز کوک میخواست بره خرید کنه
¥جیمینا
_بله
¥رسیدیم
از پنجره به بیرون از ماشین نگاه کردم...اره به فروشگاه رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم و وارد فروشگاه شدیم
الان میپرسین چرا من با کوک اومدم
خب مگه کوک رو نمی شناسین اگه بگه کاری رو انجام بدین باید انجام بدین !
و الان هم منو بزور با خودش آورده به خرید ولی نمیدونم چرا از این که اومدن من رو اجبار کرد و منم قبول کردم پشیمون نیستم...
کوک داشت لباس انتخاب میکرد منم رفتم قسمتی که عینک دارن
داشتم همین طور به مدل و رنگ عینک ها نگاه میکردم که با صدایی که شنیدم به سمت صدا چرخیدم
از چیزی که دیدم نزدیک بود از خنده بترکم خنده های ریزی میکردم که صداش بلند و واضح نباشه...
ا/ت ویو
حوصلم سررفته بود با دیدن عینک های رنگارنگ رفتم نزدیکشون و یکیشون رو انتخاب کردم رفتم جلوی آینه به خودم نگاهی انداختم
+چرا عین قورباغه ها شدم
+این دیگه چه سمیه
+واقعا اینو کی میخره؟
داشتم با خودم حرف می زدم که صدای هایی از پشت سرم شنیدم...
بعد نیم ساعت به خونه رسیدیم و وارد خونه شدیم و به اعضا سلام دادیم
بعدش من رفتم داخل اتاقم و لباس هایی که از فروشگاه گرفتم رو پوشیدم توی آینه به خودم نگاه میکردم که یهو یاد دختری که توی فروشگاه بود افتادم که ناخودآگاه لبخندی زدم که یهو در اتاقم باز شد
_در زدن بلد نیستی
¥نه...اووو اینو از کجا گرفتی؟
_اینو از فروشگاه:::گرفتم
¥اها منم فردا میرم خرید ب اونجا سر میزنم
_خب حالا میری بیرون لباسامو عوض کنم؟
¥اوک من رفتم
بعد از عوض کردن لباسام خودمو روی تخت انداختم و چشمامو بستم
ا/ت ویو
؛من این لباسو رنگ بنفشش رو میخوام
+بفرمایید مبارکتون باشه
؛ممنون
+خب اینم از این من دیگه برم وسایلامو بردارم راستی باهام میای برسونمت خونه؟
/اره بریم
+خوبه
بعد از جمع کردن وسایل هامون سوار ماشین شدیم
به خونه سولی که رسیدیم باهاش خدافظی کردم
بعد ده دقیقه به خونه خودم رسیدم در خونه رو باز کردم وارد خونه شدم و بعد از عوض کردن لباسام به سمت آشپزخونه رفتم و از توی یخچال غذایی بیرون میارم و میخورم
بعد چند دقیقه به سمت تختم میرم و روی تختم دراز میکشم بعد چند لحظه چشمام گرم میشن و به خواب میرم
صبح ساعت ۷
با آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و بعد از رفتن به دستشویی و خوردن صبحونه و پوشیدن لباس سوار ماشین میشم و به سمت فروشگاه میروم
بعد بیست دقیقه به فروشگاه رسیدم و بعد گذاشت وسایلم توی اتاق مخصوص کارکنان شروع به کار میکنم
جیمین ویو
امروز کوک میخواست بره خرید کنه
¥جیمینا
_بله
¥رسیدیم
از پنجره به بیرون از ماشین نگاه کردم...اره به فروشگاه رسیدیم
از ماشین پیاده شدیم و وارد فروشگاه شدیم
الان میپرسین چرا من با کوک اومدم
خب مگه کوک رو نمی شناسین اگه بگه کاری رو انجام بدین باید انجام بدین !
و الان هم منو بزور با خودش آورده به خرید ولی نمیدونم چرا از این که اومدن من رو اجبار کرد و منم قبول کردم پشیمون نیستم...
کوک داشت لباس انتخاب میکرد منم رفتم قسمتی که عینک دارن
داشتم همین طور به مدل و رنگ عینک ها نگاه میکردم که با صدایی که شنیدم به سمت صدا چرخیدم
از چیزی که دیدم نزدیک بود از خنده بترکم خنده های ریزی میکردم که صداش بلند و واضح نباشه...
ا/ت ویو
حوصلم سررفته بود با دیدن عینک های رنگارنگ رفتم نزدیکشون و یکیشون رو انتخاب کردم رفتم جلوی آینه به خودم نگاهی انداختم
+چرا عین قورباغه ها شدم
+این دیگه چه سمیه
+واقعا اینو کی میخره؟
داشتم با خودم حرف می زدم که صدای هایی از پشت سرم شنیدم...
۳۶.۶k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.