٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت47-
س.ی:{بهم خیره میشه}خب حالا تو جواب سوالمو بده
من زشت و بداخلاقم از نظر تو؟!
من:نه خب همینجور یه چیزی گفتمم از ته دلم نبودد
س.ی:(دوباره صورتشو میاره نزدیک و با جدیت تمام به چشمام خیره میشه)مطمئن باشم؟!
من:ا..ارهه باباا
(میره عقب و روی تخت میشینه)
من:چیکارم داشتی که اومدی اینجا؟!
س.ی:میدونی از زمانی که اومدی توی اتاق سه ساعته گذشته؟!
من:جدیی؟!!(یه نگاه به ساعت گوشیم میندازم و ساعت سه بعد از ظهر رو میبینم)
حداقل خوبیش اینه یه طوری سه ساعت عمرم رو تونستم سرگرم باشم
س.ی:گشنت هست؟!
من:تازه قبلیها هضم شدن
س.ی:اوکی پس من میرم..
اگه احیانا حوصلهت هم سررفت به سوهی بگو یه حرکتی بزنه جفتتون سرگرم بشین
و... میشه اون نقاشیهاتو بدی به من؟!
من:(برگهها رو میگیرم سمتش)البته واسه خودت
س.ی:ممنون(برگهها رو میگیره و میره بیرون؛ در لحظه صدای گوشیم بلند میشه و اسم ”اونیجغجغه“ روی صفحه ظاهر میشه، تماسو وصل میکنم و)
+به سلام جغجغه جوونننن
-الان باید جواب بدم؟!
+میدونم میدونم باید خودم زودتر زنگ میزدم و گزارش زندیگمو میدادم
ولی برای دفاع از خود باید بگم کهه... یادم رفت!!
-خسته نباشی بستنی له شده:/
+بستنی اوکی ولی له شده که دیگه نیستم
-چرا هر زمان بدی کنی از سر قیف پخش زمین میشی و همه روت پا میزارن!!
+بلهه درستهه صیحیحح
-خب حالا گزارشاتو بده..
+خبر خاصی نبود از دیروز تاحالا فقط اطرافو دیدم و با دو نفر دیگه آشنا شدم
-جدیی؟! کیا؟!
+خاله و دخترخالهش
-فامیلی زندگی میکنن؟!
+نمیدونم احتمالا
-اونجا چه شکلیه؟! شیکه؟! قدیمیه؟! بزرگه؟!هزارطبقس؟!
+فقط میتونم بگم اصلا شباهتی به تخیلات ذهنیت نداره
-ای بابا ناراحت شدمم
ولی صبرکن.. این یعنی شیکتره یا نه؟!
+نه خیالت راحت شیکتر نیست
من زشت و بداخلاقم از نظر تو؟!
من:نه خب همینجور یه چیزی گفتمم از ته دلم نبودد
س.ی:(دوباره صورتشو میاره نزدیک و با جدیت تمام به چشمام خیره میشه)مطمئن باشم؟!
من:ا..ارهه باباا
(میره عقب و روی تخت میشینه)
من:چیکارم داشتی که اومدی اینجا؟!
س.ی:میدونی از زمانی که اومدی توی اتاق سه ساعته گذشته؟!
من:جدیی؟!!(یه نگاه به ساعت گوشیم میندازم و ساعت سه بعد از ظهر رو میبینم)
حداقل خوبیش اینه یه طوری سه ساعت عمرم رو تونستم سرگرم باشم
س.ی:گشنت هست؟!
من:تازه قبلیها هضم شدن
س.ی:اوکی پس من میرم..
اگه احیانا حوصلهت هم سررفت به سوهی بگو یه حرکتی بزنه جفتتون سرگرم بشین
و... میشه اون نقاشیهاتو بدی به من؟!
من:(برگهها رو میگیرم سمتش)البته واسه خودت
س.ی:ممنون(برگهها رو میگیره و میره بیرون؛ در لحظه صدای گوشیم بلند میشه و اسم ”اونیجغجغه“ روی صفحه ظاهر میشه، تماسو وصل میکنم و)
+به سلام جغجغه جوونننن
-الان باید جواب بدم؟!
+میدونم میدونم باید خودم زودتر زنگ میزدم و گزارش زندیگمو میدادم
ولی برای دفاع از خود باید بگم کهه... یادم رفت!!
-خسته نباشی بستنی له شده:/
+بستنی اوکی ولی له شده که دیگه نیستم
-چرا هر زمان بدی کنی از سر قیف پخش زمین میشی و همه روت پا میزارن!!
+بلهه درستهه صیحیحح
-خب حالا گزارشاتو بده..
+خبر خاصی نبود از دیروز تاحالا فقط اطرافو دیدم و با دو نفر دیگه آشنا شدم
-جدیی؟! کیا؟!
+خاله و دخترخالهش
-فامیلی زندگی میکنن؟!
+نمیدونم احتمالا
-اونجا چه شکلیه؟! شیکه؟! قدیمیه؟! بزرگه؟!هزارطبقس؟!
+فقط میتونم بگم اصلا شباهتی به تخیلات ذهنیت نداره
-ای بابا ناراحت شدمم
ولی صبرکن.. این یعنی شیکتره یا نه؟!
+نه خیالت راحت شیکتر نیست
۱.۹k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.