افسون شده p39
دراکو : ادوارد! خب بیشتر در موردش بگو لورا : از من سه سال بزرگتره دراکو : و خانوادش؟ لورا : نفس عمیقی کشیدم و به چشمای خاکستری و یخیه پدر خیره شدم مادرشو از دست داده و پدرشم وضع مالی خوبی داره خودش خیلی مهربونه لبخند دندون نمایی زدم بچه ی تُخسیه! دراکو : اورانوسم همینطور بود:) لورا : راستی..اسم مادرش، اسم مادرش..اورانوس بود!:) دراکو : سرمو بالا اوردم و ناباور به لورا چشم دوختم و با صدای لرزون گفتم : چ..چی؟! اورانوس! ولی اون..صبر کن.. عکسی ازش داری؟ لورا : اوهوم دستمو توی جیبم کردم و گوشیمو توی دستم گرفتم و عکسی از یه خانوم زیبا که ادوارد واسم فرستاده بود رو جلوی چشمای پدر گرفتم دراکو : با دیدن چشماش بغض سنگینی توی گلوم نقش بست گوشیو از لورا گرفتم و به صورت رنگ پریده و موهای سیاهش که پیشونیش رو پنهان کرده بود و لبخند ملیح روی لباش خیره شدم و اشکی از گوشه چشمم سر خورد! چشمامو روی هم گذاشتم و به تنه ی خشک درخت تکیه زدم...باد سوزناک و سردی می وزید قاصدکی آروم روی دستم نشست دیدنش باعث شد یاد یکی دیگه از خاطرات تلخش بیوفتم { اورانوس یه قول بهم بده اورانوس : لبخندی زدم و تو چشماش خیره شدم چه قولی؟ دراکو : همیشه گفتی دوست داری بعدا یه پسر داشته باشی! اورانوس : آره چون اون موقع دو تا ورژن از تو رو دارم پسر:)! دراکو : اگه..یه روز سرنوشت من و تو رو از هم جدا کرد و صاحب یه پسر شدی امیدوارم چشماش شبیه تو نباشه! چون نمیخوام دخترم ادامه ی من باشه!:) نمیخوام دلشو به چشمای پسرت که ادامه ی توعه ببازه:)! } سوزش باد بیشتر میشد و قاصدک ها توی هوا پرواز می کردن! حرفامو گفتم بهت ولی فکرشو نمیکردم بچه های من و تو گذشته ی ما رو زندگی کنن و ادامه ی ما باشن! زندگی من افسون شدست اورانوس از همون لحظه ای که نگاهم به چشمات افتاد افسون شد، گرفتار افسون چشمان تو!:)
.
.
.
.
.
.
پایان
.
.
.
.
.
.
پایان
۱.۹k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.