مافیای خطرناک من (10)p
پارت 10 مافیای خطر ناک من :
یهو دستیو رو شونم احساس کردم رومو برگردوندم شوگا بود
شوگا رو به پدرم کرد
شوگا : چه اتفاقیافتاده ؟ (خمار )
پ ا/ت : هیچی پسرم داشتم با ا/ت حرف می زدم الان میرم ( خنده )
شوگا : اومد و پشت گوش پدر ا/ت گفت دیگه نبینم هرگز سرش داد بزنید یا بزنیدش
وگرنه خودتونو مرده فرض کنید
پدر ا/ت ترسید
پ ا/ت : او پسرم اینطور که فکر می کنی نیست خب من دیگه میرم که مزاحم نباشم
شوگا : روبه ا/ت کرد بیا بریم تو ماشین
ا/ت : چرا ؟
شوگا : می خوایم بریم خونمون یعنی عمارت من دیگه اونجایی ( رفت سمت ماشین )
ا/ت رفت سوار ماشین شد
شوگا نشست و شروع به رانندگی کرد
ا/ت : راستی شوگا فرصت نشد از پدرو مادرت خداحافظی کنم
شوگا : ولشون کن ( خسته و جدی )
دیگه هیچ خرفی بینشون نبود هوا تاریک بود و کمی بارون میبارید
یهو شوگا گفت : از اینکه با من ازدواج میکنی ناراحتی ؟ (جدی)
ا/ت : خودشو جمع کرد و گفت : خب نه فقط یه کمی خیلی کم
شوگا : اه باشه شوگا داشت با یه دست رانندگی می کرد و کراواتش باز بود خیلی جذاب شده بود و موهای بلندش روی صورتش بود وفقط جلورو میدید
ا/ت : ا/ت زیر چشمی نگاه ریزی به شوگا انداخت توی ذهنش : وای چقدر سکسیههههه
ولی خودش گفت نباید عاشقش بشم
ا/ت : می گم .. توهم از اینکه قراره با من ازدواج کنی ناراحتی ؟
شوگا : برام مهم نیست ولی تا وقتی که سربارم نباشی اوکیه ( سرد )
ا/ت: متاسفم
شوگا : برا چی ؟
ا/ت : از اینکه مجبوری با من ازدواج کنی
شوگا : اه تو که تقصیری نداری مشکل از خانواده های عوضیمون هستن
شوگا : چرا مامانت نیومده بود ؟
ا/ت : اون مرده ( بغض)
شوگا : دیگه چیزی نگفت
بعد از چند مین به عمارت شوگا رسیدین پیاده شدی خیل بزرگ بود دهنت وا مونده بود
یه اجوما اومد بیرون
سلام تو باید ا/ت باشی ( تعظیم )
ا/ت : سلام اوجما بله ( تعظیم ) منو از کجا مشناسید
اجوما : شوگا بهم گفت اتاق با وسال لازم امادست بیا تو ادامه دارد....
یهو دستیو رو شونم احساس کردم رومو برگردوندم شوگا بود
شوگا رو به پدرم کرد
شوگا : چه اتفاقیافتاده ؟ (خمار )
پ ا/ت : هیچی پسرم داشتم با ا/ت حرف می زدم الان میرم ( خنده )
شوگا : اومد و پشت گوش پدر ا/ت گفت دیگه نبینم هرگز سرش داد بزنید یا بزنیدش
وگرنه خودتونو مرده فرض کنید
پدر ا/ت ترسید
پ ا/ت : او پسرم اینطور که فکر می کنی نیست خب من دیگه میرم که مزاحم نباشم
شوگا : روبه ا/ت کرد بیا بریم تو ماشین
ا/ت : چرا ؟
شوگا : می خوایم بریم خونمون یعنی عمارت من دیگه اونجایی ( رفت سمت ماشین )
ا/ت رفت سوار ماشین شد
شوگا نشست و شروع به رانندگی کرد
ا/ت : راستی شوگا فرصت نشد از پدرو مادرت خداحافظی کنم
شوگا : ولشون کن ( خسته و جدی )
دیگه هیچ خرفی بینشون نبود هوا تاریک بود و کمی بارون میبارید
یهو شوگا گفت : از اینکه با من ازدواج میکنی ناراحتی ؟ (جدی)
ا/ت : خودشو جمع کرد و گفت : خب نه فقط یه کمی خیلی کم
شوگا : اه باشه شوگا داشت با یه دست رانندگی می کرد و کراواتش باز بود خیلی جذاب شده بود و موهای بلندش روی صورتش بود وفقط جلورو میدید
ا/ت : ا/ت زیر چشمی نگاه ریزی به شوگا انداخت توی ذهنش : وای چقدر سکسیههههه
ولی خودش گفت نباید عاشقش بشم
ا/ت : می گم .. توهم از اینکه قراره با من ازدواج کنی ناراحتی ؟
شوگا : برام مهم نیست ولی تا وقتی که سربارم نباشی اوکیه ( سرد )
ا/ت: متاسفم
شوگا : برا چی ؟
ا/ت : از اینکه مجبوری با من ازدواج کنی
شوگا : اه تو که تقصیری نداری مشکل از خانواده های عوضیمون هستن
شوگا : چرا مامانت نیومده بود ؟
ا/ت : اون مرده ( بغض)
شوگا : دیگه چیزی نگفت
بعد از چند مین به عمارت شوگا رسیدین پیاده شدی خیل بزرگ بود دهنت وا مونده بود
یه اجوما اومد بیرون
سلام تو باید ا/ت باشی ( تعظیم )
ا/ت : سلام اوجما بله ( تعظیم ) منو از کجا مشناسید
اجوما : شوگا بهم گفت اتاق با وسال لازم امادست بیا تو ادامه دارد....
۱.۴k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.