حالِ قلبم را دیده ای؟ بوی دلتنگی میدهد، بوی اغوشی که انگا
حالِ قلبم را دیدهای؟ بوی دلتنگی میدهد، بوی اغوشی که انگار میان این جهان، فرسخ ها دورتر بود. نفس نمی کشید شبیه به ماهی دور از اقیانوسی که برای اثبات عشقش به صیاد فقط دهانش را باز و بسته میکند. زندگی نمیکرد تنها سیاهی شب را به روشنایی روز میرساند، اما از تیرگی هیچ کدام راهی برای فرار پیدا نکرده بود، و عجیب ترین اتفاق این بود که من تمام ثانیه های گمشده زندگیام را میان چشمانش پیدا کردم!
حال تو بگو ، عشق، روحِ مردهِ او و تن خستهی مرا به کجا میکشاند؟ اصلا به جایی هم میکشاند؟
حال تو بگو ، عشق، روحِ مردهِ او و تن خستهی مرا به کجا میکشاند؟ اصلا به جایی هم میکشاند؟
۱.۸k
۰۳ دی ۱۴۰۳