٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت28-
من:حالا بیا بریم کمک مامانت..
(تا اومدم درو باز کنم گوشیم زنگ خورد:/)
+(تماسو اوکی میکنم)بله؟!
-سلام خانم لی کیممیسو هستم..
+اوه سلام
-ببخشید قرار بود بیام تا خودتون شخصا خونه رو بهم بدین ولی انگار خونه نیستین
+وای شرمنده الان میام
(تماسو قطع و گوشیو تو جیبم میزارم)
من:هعی شرمنده فقط یکم تونستم کمک کنم..
ج.ه:اشکالنداره برو منتظره
راستی کمک خواستی بگو؛)
من:باشه؛)
(به سرعت از خونشون زدم بیرون و رفتم سمت خونه خودم)
من:{همچنان اینکه نفسنفس میزدم}ب..بخشید.. دیر.. کردم
×:نه اشکال نداره^^
من:فقط شرمنده باید برم وسایلمو بردارم..
×:بازم اشکال نداره:)
(چمدونمو برداشتمو اومدم بیرون)
من:بفرمایید
×:ممنون(همراه با کارگرایی که وسایلش دستشون بود رفتن تو
من بیصبر هم رفتم توی کاکائو پیوی سئویون:])
+کجایی؟!:))
-همین نزدیکیا
(به اطرافم یه نگاه دقیق انداختم ولی خبری ازش نبود پس به جانگهو زنگ زدم)
-چیه؟!
+نمیخوای بهم کمک کنی؟!
-دو ثانیه دیگه اونجام
(قطع کرد منم یه نگاه دیگه به خیابون انداختم که دیدم سئویون بسیار جنتلمنانه با ماشین شیکشون دارن به این سمت میان..
سرمو انداختم پایین و ریز خندیدم اما به محض اینکه سرمو آوردم بالا با چهره نزدیک به صورتم مواجه شدم:/)
من:من میگم تو روحی ولی قبول نمیکنی:|
س.ی:شاید چون نیستم!
خب دیگه بریم
من:نه صبرکن دوستم گفت میخواد بیاد اینجا
س.ی:دو..دوستت؟؟!! چراا؟!
من:خب چون خواهرمون فن دوآتیشه اس میخواست از نزدیک ببینتت:)
س.ی:چی؟!
(به دلیل اینکه یه عابر بشدت آروم از کنارمون عبور میکنه مجبور میشم سرمو نزدیک گوشش کنم)
من:فن دوآتیشه خوناشا...
(تا اومدم درو باز کنم گوشیم زنگ خورد:/)
+(تماسو اوکی میکنم)بله؟!
-سلام خانم لی کیممیسو هستم..
+اوه سلام
-ببخشید قرار بود بیام تا خودتون شخصا خونه رو بهم بدین ولی انگار خونه نیستین
+وای شرمنده الان میام
(تماسو قطع و گوشیو تو جیبم میزارم)
من:هعی شرمنده فقط یکم تونستم کمک کنم..
ج.ه:اشکالنداره برو منتظره
راستی کمک خواستی بگو؛)
من:باشه؛)
(به سرعت از خونشون زدم بیرون و رفتم سمت خونه خودم)
من:{همچنان اینکه نفسنفس میزدم}ب..بخشید.. دیر.. کردم
×:نه اشکال نداره^^
من:فقط شرمنده باید برم وسایلمو بردارم..
×:بازم اشکال نداره:)
(چمدونمو برداشتمو اومدم بیرون)
من:بفرمایید
×:ممنون(همراه با کارگرایی که وسایلش دستشون بود رفتن تو
من بیصبر هم رفتم توی کاکائو پیوی سئویون:])
+کجایی؟!:))
-همین نزدیکیا
(به اطرافم یه نگاه دقیق انداختم ولی خبری ازش نبود پس به جانگهو زنگ زدم)
-چیه؟!
+نمیخوای بهم کمک کنی؟!
-دو ثانیه دیگه اونجام
(قطع کرد منم یه نگاه دیگه به خیابون انداختم که دیدم سئویون بسیار جنتلمنانه با ماشین شیکشون دارن به این سمت میان..
سرمو انداختم پایین و ریز خندیدم اما به محض اینکه سرمو آوردم بالا با چهره نزدیک به صورتم مواجه شدم:/)
من:من میگم تو روحی ولی قبول نمیکنی:|
س.ی:شاید چون نیستم!
خب دیگه بریم
من:نه صبرکن دوستم گفت میخواد بیاد اینجا
س.ی:دو..دوستت؟؟!! چراا؟!
من:خب چون خواهرمون فن دوآتیشه اس میخواست از نزدیک ببینتت:)
س.ی:چی؟!
(به دلیل اینکه یه عابر بشدت آروم از کنارمون عبور میکنه مجبور میشم سرمو نزدیک گوشش کنم)
من:فن دوآتیشه خوناشا...
۸۴۴
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.