٭خونـِ خُوشگِل مَن! -پارت38-
من:{با صورتی جمع شده از درد}اس..تخون فقراتمو حس نمیکنم..
ولی نه من تسلیم نخواهم شدد
مهم نیست که چندبار شکست خورده و چندبار استخوان فقراتم را بشِکانم!!
(به محض اینکه بلند شده دوباره زمین میخورم:/)
من:﴿باناله﴾آییی پایین استخون فقراتمم نابود شددد
اما من همان گونه که پیش از این گفتم تسلیم نخواهم شد!..
(این دفعه واقعا بلند شدم و سمت پنجره رفتم اما سئویون و برگههاش نبودن://)
من:واقعا روحه؟!
قطعا من دیر کردم و اونم صدامو شنیده پاشده رفته..:(
هومم دیگه رفت فایدهای نداره..
بهتره برم بخوابم، از فردا باید بیشتر حواسمو جمع کنم
(روی تختم دراز کشیدم و به دیوار روبهروم خیره شدم)
من:ولی باید در اولین فرصت این دیوار و از کامل سفید بودن دربیارم
و یقینن هیچ گزینهای بهتر از اینکه رنگش کنم و یه طرحی رو روش کار کنم نیست..
*فردا صبح*
(با حس اینکه یک نفر بهم خیره شده چشمامو باز کردم خمیازه کشیدم و میخواستم کش بیام ولی با چهره سئویون مواجه شدم و بجاش خودمو از اون طرف تخت پرت کردم پایین!!
بلند میشم و با صورتی جنگلی بهش نگاه میکنم)
من:روح نیستی اوکی ولی چرا مثل روحها رفتار میکنی؟!:|
س.ی:فکر نمیکنی من مثل روح رفتار نمیکنم و تو خیلی خیلی خوش خوابی؟!
من:اتفاقا من خیلیم به اندازه میخوابم
س.ی:عا اره البته حواسم نبود کسایی که تا ساعت دوازده میخوابن خوابشون به اندازس!
من:چی؟ ساعت دوازدهس؟؟!!:|
س.ی:نمیدونمم خورشید و این وسیله تزئینی توی اتاقتون اینو میگن
من:ساعت؟! (برمیگرم که ساعتو ببینم)نه انگار واقعا دوازدهس-_-
امروز چند شنبهه؟!
س.ی:دوشنبه
من:رسما بدبختم-_-
دیگه حتما اخراجم میکنن حالا چیکار کنممم؟:')
س.ی:چی شده؟!
من:{با بغض مصنوعی}اون گودزیلاعه، مدیر، دنبال فرصته بندازتم بیرون از ساختمونش ToT
ولی نه من تسلیم نخواهم شدد
مهم نیست که چندبار شکست خورده و چندبار استخوان فقراتم را بشِکانم!!
(به محض اینکه بلند شده دوباره زمین میخورم:/)
من:﴿باناله﴾آییی پایین استخون فقراتمم نابود شددد
اما من همان گونه که پیش از این گفتم تسلیم نخواهم شد!..
(این دفعه واقعا بلند شدم و سمت پنجره رفتم اما سئویون و برگههاش نبودن://)
من:واقعا روحه؟!
قطعا من دیر کردم و اونم صدامو شنیده پاشده رفته..:(
هومم دیگه رفت فایدهای نداره..
بهتره برم بخوابم، از فردا باید بیشتر حواسمو جمع کنم
(روی تختم دراز کشیدم و به دیوار روبهروم خیره شدم)
من:ولی باید در اولین فرصت این دیوار و از کامل سفید بودن دربیارم
و یقینن هیچ گزینهای بهتر از اینکه رنگش کنم و یه طرحی رو روش کار کنم نیست..
*فردا صبح*
(با حس اینکه یک نفر بهم خیره شده چشمامو باز کردم خمیازه کشیدم و میخواستم کش بیام ولی با چهره سئویون مواجه شدم و بجاش خودمو از اون طرف تخت پرت کردم پایین!!
بلند میشم و با صورتی جنگلی بهش نگاه میکنم)
من:روح نیستی اوکی ولی چرا مثل روحها رفتار میکنی؟!:|
س.ی:فکر نمیکنی من مثل روح رفتار نمیکنم و تو خیلی خیلی خوش خوابی؟!
من:اتفاقا من خیلیم به اندازه میخوابم
س.ی:عا اره البته حواسم نبود کسایی که تا ساعت دوازده میخوابن خوابشون به اندازس!
من:چی؟ ساعت دوازدهس؟؟!!:|
س.ی:نمیدونمم خورشید و این وسیله تزئینی توی اتاقتون اینو میگن
من:ساعت؟! (برمیگرم که ساعتو ببینم)نه انگار واقعا دوازدهس-_-
امروز چند شنبهه؟!
س.ی:دوشنبه
من:رسما بدبختم-_-
دیگه حتما اخراجم میکنن حالا چیکار کنممم؟:')
س.ی:چی شده؟!
من:{با بغض مصنوعی}اون گودزیلاعه، مدیر، دنبال فرصته بندازتم بیرون از ساختمونش ToT
۶۶۹
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.